-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 08:52
م یاندیشم ، به آیندهای که به فرداها ختم میشود . آری نمیدانم که آیا با کودکی کردن تا کی میتوانم زنده بمانم ، ای کاش میشد ، ولی هرگز وجود غیر ، مغدور نمیباشد . به صداهای افراد خیره شدهام ، به اطراف گوش میدهم ، سر تا پا گوش شدهام ولی نمیبینم نمیدانم برای چه نمیبینم . چرا تا حال صورتکها را فراموش کردهام ،...
-
شروع دوباره
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 17:58
سلام آ مدم ، از یک سفر ابدی آمدم . از سفری که در آن به جلا دادن زمان رسیدم ، آمدم . آموختم که چون دریایی زندانی سر بر سنگ بکوبم ، آموختم که چون ابر آینه خورشید باشم و آموختم که من هم چون ابر میتوانم تصویر بیکرانگی باشم . چشمان من در این مدت به اندازه تمام زمستان شراب ذخیره کرده است ، شرابی که حاصل صبر و امید است با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1382 13:48
سلام د وباره فروافتادم اما نه از بالا بلکه از سطح و در اصل سقوط نه و صعود کردم . بازگشتم ٬ آری دوباره بازگشتم از مجلسی که به بناگوش آرزوهایم کافور مالیدند ٬ ببین چقدر سپیدم ٬ چقدر سپید و سوگوار . این شکوفهها کفن جوانی منند ٬ کفنی که در آن قلب خونین من را پیچیدهاند ٬ در زیر این گلهای سپید ٬ نسترن قلب من خوابیده است ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1382 19:39
خ واب را بر افروختم به صدای ناز در این تابستان زیبا آهوی من کجاست ؟ در کدام گردنه ایستاده است با گردنبند سپیدش ٬ آه ! وقتی میاندیشم که آهوی من به کمند صیادان ناشناس افتاده است ٬ تمام کوهستان بر کابوس نیمروزی من فرو میافتد ٬ آهوی من که مهرورزیش را به من بخشید و عطش بوسههای تابستانی من را با لبهای در شراب خوابیدهاش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 23:24
ا مروز هم گذشت ٬ یک روز دیگه از تابستون هم گذشت ٬ وای خدا تا چند روز دیگه تابستان تمام میشود و آبهای « سراب » از آسیاب خواهند افتاد ٬ باغها ٬ خالی و سنگ چینها متروک خواهند ماند ٬ و طوفانهائی که در درههای کوهستانی سکنی گرفتهاند ٬ یادگارهای محبوبم را فرو خواهند شست . در دلم زمزمه میکنم ٬ اکنون در کنار « کوکنارها »...
-
زندگی من
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1382 09:43
س لام بر صبح که مثل طوفان متولد میشه ٬ و سلام بر شب که مثل کوه فرومیریزد ٬ و سلام برساعتی که چون گردباد بر انگیخته میشود . گاهگاهی است که زائران زیبائی و مسافران ملکوت رحمت میآورند و پاره دلی و مشت سیم تنی بر ما میریزند و ما را از دوست جز نذر نازی یا جزئی نیازی بیش حاصل نیست . فرو میافتم در بالا ٬ هنوز به عظمت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1382 23:03
سلام ف ردا پنجشنبه است ٬ یک پنجشنبه به زیبایی و لذت بخشی بقیه پنجشنبهها ٬ دوباره فردا میخوام برم کوه و از بلندی سنگ محبوبم در تاریکی شب به تک تک چراغهای روشن شهر خیره بشم و به این فکر کنم تو دل هر کدوم از این چراغها چندتا چراغ دیگه روشن است . توی این مدتی که ننوشتم ٬ کلمات و حروف قبل از اینکه بخوان به دستام برسن زود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مردادماه سال 1382 23:39
ن وشتههای پراکنده ٬ نوشتههای که میتونن متفاوت باشن ٬ نوشتههای که در زمان حال نوشته میشن ولی در زمان آینده معنی میشن . نوشتههای که در زمان گذشته به فکر تبدیل شدن و در زمان حال نوشته میشن . قدمهای متمادی ٬ تند و تند ٬ پشت سرهم ٬ صدای تق تق پاشنهای کفش روی سرامیک کف راهرو ٬ تق ٬ تق ٬ .......... مرد نفس نفس میزنه و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 16:39
ا مروزجشن بود ٬ جشن تولد یک خانه ٬ خانهای به نام کودک . خانهای که در درونش کودکی وجود ندارد ٬ خانهای که کودکانش بزرگ مردان و زنان کوچک هستن و شاید کودکانش ما باشیم خانهای که برای خیلی از ماها وابستگی ایجاد کرده ٬ وابستگی که خودم هنوز نمی دونم برای چیه شاید هم میدونم ولی خودم رو گول میزنم . وابستگی که شاید بخاطر...
-
یک احساس
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 18:31
آ فتاب صورتم رو میسوزونه ٬ چشمام دقیق نمیبینه ٬ بو و مزه دود رو تو حلقم احساس میکنم ٬ چشمام پراشک شده ٬ به اطرافم خیره شدم همه جا کدره ٬ نمی تونم صداها رو واضح بشنوم ٬سر درد شدیدی پیدا کردم ٬ دیگه همه جا داره به رنگ خاکستری در میاد . نگاهم رو به ساعتم خیره میکنم ولی نمیتونم درست ببینم ٬ نمیدونم چقدر دیگه مونده ولی...
-
سلام سلام من اومدم
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 22:18
ح الم خیلی گرفته شد وقتی بعد از این مدت دوباره شروع کردم به نوشتن و وقتی خواستم وصل بشم دیدم بله !!!! هکر محترم ۳۵ ساعت کارت بنده رو بلعیده . بابا هکر جان حداقل ۵ دقیقه توش میذاشتی شاید آدم کار مهمی داشت . ای بابا هکر هم هکرای قدیم رحم و شفقتی داشتن . توی این مدت اتفاقات خاصی برام رخ نداده فقط پنجشنبه و جمعه هفته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 23:49
به علت نقص فنی آپدیت کردن مقدور نمیباشد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 10:49
ر وزنامهها رو دارم ورق میزنم ٬ هیچی ٬هیچ چیز بدرد بخوری توش نداره ٬ حالا نوبت قسمت آگهی هاست شاید بشه از توش یک کار خوب گیر بیارم ولی ولش کن همین دو تا کاری که دارم از سرم هم زیاده . ولش کن بابا این روزنامه هم چیزی ازش در نمی یاد ٬ به اطرافم نگاه میکنم ٬ لیوان چای نصفه ٬ ماشین حساب روشن ٬ ورقهای بهم ریخته . همکارم...
-
قلب تکه تکه
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 13:41
شانس رو میبینی صبح داشتم وبلاگ گردی میکردم توی یکی از وبلاگا مطلبی نوشته بود مبنی بر اینکه کل ضحماتش در ۵ سال جمع آوری مطالب و نوشته های شخصیش توی هاردش در عرض چند ثانیه بر اثر سوختن هاردش پاک شده ٬ وای من که نمی تونم خودم رو جای اون بذارم .بعد از وب گردی قصد کردم شروع به نوشتن مطلب جدیدم بکنم البته همراه با موسیقی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 تیرماه سال 1382 13:04
تموم شد ٬ امتحانات هم تموم شد
-
فقط سکوت
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 22:02
در سرزمین بیگانه ای که هر گونه لبخند و نگاهی زندانی بود لبخند و نگاهی آشنا یافتم اما نه این لبخند آشنا نبود گفت نگو ٬ نگفتم گفت نرو ٬ نرفتم گفت ننوش٬ ننوشیدم گفت نبین ٬ ندیدیم گفت نپوش ٬ نپوشیدم حالا من گفتم بگو ٬ نگفت گفتم ببین ٬ ندید گفتم بیا ٬ نیامد گفتم درک کن٬ نکرد گفتم راست باش ٬ دروغ بود یک دروغ بزرگ و دوباره...
-
یک شب فرامش نشدنی
جمعه 6 تیرماه سال 1382 20:44
خیلی حال داد ٬ این بهترین تولدم بود که توی کوه بودم . جای همه خالی واقعاْ نمیتونم وصفش کنم ٬ بچه های کوه برام تولد گرفتن ٬ واقعاْ که عالی بود . دیشب بند یخچال بودیم . یکشنبه دو تا امتحان دارم که تا الان هیچی نخوندم و باید طی این مدت زمانی که دارم دو تاشون رو کامل بخونم ٬ سخته ولی میشه ٬ آخه بابا کی میاد روز تولدش درس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 23:26
سلام سلامی به قشنگی پاس کردن درسا ٬ تو این چند روزه که ننوشتم خیلی اتفاقا افتاد ٬ اول اینکه سه تا از امتحانامو دادم و کمی فشار امتحانا کم شد و خیالم کمی راحت شد ٬ دوم اینکه جای همه شما خالی دیشب با دوستان قدم زدیم و حرف زدیم بعد دیگه اینکه آخرش حالم گرفته شد چون یکسری اطلاعات رو گرفتم که باعث شد هم در رفتارم و هم در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 13:36
سلام . موقع امتحاناست و هر چی فکر کردم که بتونم چیزی بنویسم نتونستم ٬ چون این امتحانا بد جور فکرم رو مشغول کرده . امروز قصد دارم پاسخ چند تا از نظرات بچه ها رو بدم ۱) هادی جان مشکلی که برای من بوجود اومد بخاطر فیمینیستی بودنم نبود و تنها دلیلش یک اسم بود و ... ٬ من از فیمینیستی دست بر نمی دارم چون ایدولوژی که با...
-
وای ....
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 08:07
نوشتن با موسیقی وای ...... چه لذتی داره ٬ من که نمی تونم بهش فکر نکنم تو رو نمی دونم. دیروز که از پنجره ماشین به اطرافم نگاه میکردم دیدم ٬ مردی برپایه مجسمه ایستاده و آواز اساطیر رو میخونه ٬ زنی بساط زیبائیش را پهن کرده ٬و روژ شراب و سایه چشم آفتاب میفروشد٬ گوشواره خوشه ها ٬سینه ریز ستارگان ٬ لبنیات فرشتگان ٬ ملکی بر...
-
نمیدونم
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 22:51
سلام ٬ سلامی به قشنگی آزادی ٬آزادی تمام انسانها از دست ستم و به امید زندگی قشنگ برای تمام انسانهای روی زمین انسانهای که وقتی از خواب بیدار میشن و چشمای قشنگ رنگو وارنگشون رو باز میکنن و به این جهان نگاه میکنن و بعد روشون رو میشورن روی رو که ممکنه روی ظاهری باشه ٬ روی که ممکنه زیرش پر از پلیدی باشه روی که ممکنه زیرش پر...
-
بهای سنگین آزادی
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 00:19
ماجرای رو که میخوام براتون بنویسم فاش شدن یک راز تکان دهنده است یک رازی که سه سال ٬ سه سال از شیرینترین دوران زندگی یک جوان ٬ دوران دانشجویش مجبور بوده برای حفظ آزادی خود در خود پنهان کنه . یکی از دخترای همکلاسی من دختری بود که میگفتن متاهل و سه سال که ازدواج کرده ٬ ولی من باورم نمی شد چون خیلی نشانی از شکستگیهای...
-
توبه!
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 18:51
دوستان با عرض پوزش فراوان از نوع به خاک خوردهاش ٬ اینجانب در کمال سلامت عقل از گذاشتن مطلب قبلی در وبلاگ خود پشیمانم و دیگر تکرار نمی شود . با دیدار و گفتگو با دوستان و برقراری ارتباط و تا حدی برخورد از نوع سوم و یا شاید بلکم بیشتر از نوع فیزیکی به این نتیجه رسیدم که مطلب از تاریخچه آرشیو این محکوم به ذلیلی پاک شود...
-
انزجار و نفرت
شنبه 17 خردادماه سال 1382 20:41
به عمق چشماش خیره شدم ٬ خیلی وقت که این چشمارو میشنایم و تا آخر عمرم هم نمی تونم فراموشش کنم . سر یک میز توی یک کافی شاپ قشنگ با هم هستیم . زندگی رو برام سخت کرده دست از سرم بر نمی داره ٬ یواش یواش احساس میکنم که ازش بیذارم چون داره زجرم میده .دلم می خواد از خودم دورش کنم هر جور شده ٬ نفرتم به حدی رسیده که می خوام...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 خردادماه سال 1382 13:58
هرچی فکر کردم چیزی بنویسم نتونستم و چیزی به فکرم نیومد و تنها مطلبی که ارزش نوشتن داشت این بود که این سه روز تعطیلی هم به بطالت گذشت وهیچ استفاده مفیدی نکردم و مهمتر از این اینکه وقتی یاد امتحانات پایان ترم می افتم تنم میلرزه. باعث : رقیب قدیمی بانی ٬ مسبب اصل ماجراها ٬ کوره تبدیل نان به آجر ٬ بوجود آورنده حوادث ٬...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1382 09:02
سلام . دیشب جای همه وب لاگ نویسا خالی خیلی حال داد سه ساعت با خاکستر پیاده راه رفتیم و بعد غذا خوردیم ٬ ولی خیلی حال داد . مشگلی هم که باعث شده بود زندگی برام سخت بشه هم حل شد و خیلی خوب و الان زنده زنده هستم . واژهها از دیدگاه سکوت انقلاب : بهار جامعه ٬ فصل سرخ انسان ٬ فصل رویش بشر ٬ عید اجتماع ٬ سال تحویل سلسله ها ٬...
-
نوعی دیگر
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1382 10:31
همونطور که دیروز گفتم قصد دارم قسمتی رو به صورت ثابت به روی نوشته هام بذارم که قرار بود اسمش گلواژهها از دیدگاه سکوت باشه ولی تصمیم گرفتم تبدیلش کنم به واژهها از دیدگاه سکوت . ابر : تخیل دریا . وقتی خیال کوه به سر دریا میزند ابر متولد میشود .ابر میل دریا به گلدشت و تماشاست .قدم دریاست بر فرق زمین ٬ ابر قدم زدن دریاست...
-
صدای فریادهای یک استاد
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 08:19
صدای که بیشتر اوقات در یک کلاس شنیده می شود ٬ صدای که شاید از دلسوزی و یا از روی وظیفه باشه . آقا ما یک استاد داریم قبل از امتحان اومده کل سوالات طرح شده رو برای پایان ترم رو جلوی روی خودمون به عنوان نمونه سوال داره دیکته میکنه برای ما و حالا دلسوزی رو نگاه کنید ً خواهش میکنم حداقل ۱۰ رو بگیرید ً باز من دانشجو میگیرم...
-
صدای چق چق ماشین حساب
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 08:20
صدای چق چق ماشین حساب فضای کار من رو پرکرده٬ صدای که یک زمانی عاشقش بودم که بتونم سریع اعداد رو با پنج انگشت وارد کنم ٬ زمانی که لذت بخش بود ولی حالا تنفر انگیز شده ٬ ماشین حسابی که دروغ میزنه ٬ ماشین حسابی که دیگه نمی تونه اعداد رو درست ثبت کنه اینا همه تقصیر ماشین حساب آره....... یک محیط کاری رو تصور کنید ٬ همه خشک...
-
خسته
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 08:31
حالم یک کم بهتره ٬ شاید بخاطر این باشه که صبح دیروز رفتم سر کار و توی خونه نموندم و مشغول کار شدم و اتفاقات رو فراموش کردم ٬ فراموش!!!!! نه هرگز نمی شه فراموش کرد اتفاقاتی رو که انسان رو خورد میکنن ٬ اتفاقاتی که باعث میشن انسانها از بودن خود متنفر بشن . دیشب با آقا کوچولو هارد به هارد کردم و کمی حال داد ٬ فقط کمی چون...