سلام

د وباره فروافتادم اما نه از بالا بلکه از سطح و در اصل سقوط نه و صعود کردم .

بازگشتم ٬ آری دوباره بازگشتم از مجلسی که به بناگوش آرزوهایم کافور مالیدند ٬ ببین چقدر سپیدم ٬ چقدر سپید و سوگوار . این شکوفه‌ها کفن جوانی منند ٬ کفنی که در آن قلب خونین من را پیچیده‌اند ٬ در زیر این گلهای سپید ٬ نسترن قلب من خوابیده است .

نفرین ٬ نفرین بر جاودانگی

تمام جاده‌های حیات خود را آمده‌ایم به پایبوسی مرگ ٬ مرگ تبرک است و عشق ٬ صرعی مهلک ٬ فرزانه‌ترین مردمان دیوانه‌تریانند ٬ همه گنهکارانی پارساییم و تهمت‌هائی بر دامن معصومیتیم .

ببین چگونه از کنار درختان وداع و از میان جاده‌های بدرقه باز می‌گردم ٬ مثل گردبادی متلاشی ٬ و قوچی شکست خورده ٬ این فرجام جهان است ٬ یک مشت معصومیت معکوس ٬ یک مشت آمرزیده فاسق .

باید آموخت که عشق را گدائی نکنیم و برای آن بجنگیم .

تا ابد ...


خ واب را بر افروختم به صدای ناز
در این تابستان زیبا آهوی من کجاست ؟ در کدام گردنه ایستاده است با گردنبند سپیدش ٬ آه !
وقتی می‌اندیشم که آهوی من به کمند صیادان ناشناس افتاده است ٬ تمام کوهستان بر کابوس نیمروزی من فرو می‌افتد ٬ آهوی من که مهرورزیش را به من بخشید و عطش بوسه‌های تابستانی من را با لبهای در شراب خوابیده‌اش ٬ فرونشاند .
ای آهوی من که گیسوانش مثل بیشه خیزرانهاست .

لحظه‌ای مرا در خود بگیر ای رودخانه خروشان تا مژگانهای خشکیده در اشکم را بشویم ٬ سوگند می‌خورم که در کنار این تخته سنگ ٬ تا وقت سپیده دم به یاد محبوبم خواهم گریست ٬ آنجا که محبوبم در کنار گله‌ها ایستاده است ٬ بره‌های کوچک را به یاد من در آغوش می‌گیرد ٬ آنجا که محبوبم از میان خوشه‌های انگور به یاد من سنجاقکی را به سر‌انگشت می‌گیرد و قطره اشکش را فرو می‌خورد .

ای کبک کوهی دل من ٬ ای قوچ جفت گم کرده ٬ سوگند که محبوب تو اکنون در بالای یکی از آن پشت بامها ایستاده است و به یاد تو ٬ جاده‌های کبود و گردنه‌های دور را می‌بیند .

اینک من از بدرقه قلب خود باز میگردم ٬ از تدفین روح خود . نفرین بر جاودانگی که ما را به دنبال خود به پرتگاه نیستی می‌کشاند . من نیز در زمره فریب خوردگان فردایم ٬ مردانی که تا لحظه مرگ در تمنای حیات می‌سوزند .

اما ما برخاسته‌ایم تا فرو افتیم و آمده ایم تا باز‌گردیم .

ما را به روزگاری دراز رقصانیده‌اند ٬ ای دلقکان دربار دل ٬ ای سوختگان افیونی عشق .


تا ابد ...