سلام
ف ردا پنجشنبه است ٬ یک پنجشنبه به زیبایی و لذت بخشی بقیه پنجشنبهها ٬ دوباره فردا میخوام برم کوه و از بلندی سنگ محبوبم در تاریکی شب به تک تک چراغهای روشن شهر خیره بشم و به این فکر کنم تو دل هر کدوم از این چراغها چندتا چراغ دیگه روشن است .
توی این مدتی که ننوشتم ٬ کلمات و حروف قبل از اینکه بخوان به دستام برسن زود از زبونم بیرون میجهیدن و حرفی برای نوشتن باقی نمیموند .
ولی الان من از پای درختی که قلبم رو پاش به خاک سپرده بودم باز میگردم ٬ از محل ملاقات من و عشق ٬ از محل تلاقی دو مرگ ٬ در رودخانه خشک ٬ من از نخستین روز آغاز به پایان رسیدهام ٬ همه باز میگردیم حتی در رفتن . زیرا همه جادههای مستقیم ٬ منحنیاند ٬ رفتن ٬ بازگشتن است ٬ وصال ٬ جدائی است . هیچ کس به هیچ چیز نمیرسد در این جهان .
ما کاهنان خردسال معبد مرگیم ٬ با رنجهای ابدیمان ٬ با دستهایی که نذورات ازلی عشق و مرگ را تقسیم میکنند ٬ ما دوشیزگان مذکر ٬ راهبان راهزن و مردان مونث عاشق هستیم .
ما ابله هستیم که شکنجه رو عشق و مرگ رو حیات میبینیم .
واژهها از دیدگاه سکوت :
نوشتن : آرزوی دیرینه بشریت ٬ بیان احساسات با کلمات ٬ سخن گفتن به زبان قلم ٬ عشق من
تا ابد .......