ا ز بالای تپه ده مشخص ٬ جریان زندگی مشخص ٬ صدای بازی بچهها تمام ده رو فرا گرفته . اردوان به فکر غروب ٬ غروبی که قرار نتیجه سالها انتظار رو ببینه ٬ انتظار بخاطر رسیدن به کسی که هر روز صبح موقع بردن گوسفندهای ده به بالای تپهها شکل گرفته .
اردوان از شادی فرا رسیدن غروب موعود بلند بلند آواز کردی میخونه ولی صدای میگهای عراقی از صدای اردوان بلندترن ٬ آره دوباره اومدن ولی اینبار با صدای انفجار آتشی بوجود نمیاد و فقط دود غلیظ ده رو میپوشونه .
باد شدید در حال وزش و موهای اردوان رو نوازش میکنه ولی اینبار این باد مثل همیشه نیست و با خود بوی سیر رو توی فضا پخش میکنه ٬ اردوان پشت سر هم سلفه میکنه ولی شادی فرا رسیدن غروب باعث فراموشی سوزش گلوش میشه .
اردوان قصد بازگشت به ده رو میکنه ولی گوسفندها همگی ساکت و آروم کنار هم جمع شدن و انگار چون اصحاب کهف صد سال خوابیدن ٬ اردوان هر کاری میکنه حیونها تکون نمیخورن ولی اون طاقت موندن نداره و به این امید که باز میگرده دوان دوان همراه با سلفههای پیاپی به طرف ده میره ٬ ده ساکت ٬ سکوت تمام ده رو فرا گرفته ولی اردوان فقط به فکر رسیدن بخونه است . از کنار چشمه میگذره ولی اونجاهم هیچ جریانی وجود نداره و بچهها کنار چشمه خوابیدن و چشمه بی یار برای اردوان مفهومی نداره .
با هیجان در خونه رو باز میکنه و بلند بلند صدا میزنه « ننه کاوک ٬ ننه کاوک » ولی جوابی نمیشنوه پس به این امید که هنوز ننه کاوک خانه همسایه است جلوی در خونه میایسته و آروم در میزنه ولی در باز میشه و وسط حیاط سگ به خواب رفته خانه رو میبینه ٬ اول بلند ننه کاوک رو صدا میزنه ولی باز جوابی نمیشنوه و فقط از گوشه در چادر رنگی ننه کاوک رو میبینه وقتی آروم به در نزدیک میشه چشمهای خیره به در ننه کاوک توی چشماش شکل میگیره .
هفده سال بعد تیتر روزنامهها
پایان دیکتاتور بزرگ ٬ صدام پشیمان نیست و ...
فقط همین ؟!
تا ابد ...
م یاندیشم ، به آیندهای که به فرداها ختم میشود .
آری نمیدانم که آیا با کودکی کردن تا کی میتوانم زنده بمانم ، ای کاش میشد ، ولی هرگز وجود غیر ، مغدور نمیباشد .
به صداهای افراد خیره شدهام ، به اطراف گوش میدهم ، سر تا پا گوش شدهام ولی نمیبینم
نمیدانم برای چه نمیبینم . چرا تا حال صورتکها را فراموش کردهام ، چرا هرگز به فراسوی زمان نیندیشیدهام ، ولی چرا ؟
چرای حال خودم هستم ، خود که در آغوش زیبائیهای صورتکها موجود خواب شدهام ، خود که در افسون آرزوهای پوشالی شناور هستم .
آری دوباره باید برخاست ، ولی ای کاش میشد .
آخر تا کی ، تا چند مرحله دیگر باید برخاست .
باید برخاست برای دیدن زیر صورتکها ، باید برخاست برای فرامش کردن و نادیده گرفتن مه موجود میان ما و حقیقت .
واژهها از دیدگاه سکوت:
باج: رشوه قدیمی ، حق سبیل جدید ، تنخواه گردان گردن کلفتها ، بودجهجاری لاتها ، عوارض الواط ، مالیات مستقیم چاقو کشان .
حال در پاسخ گوئی به ذهنهای کنجکاو و پرسشگر عرض کنم به خدمت دوستان گرامی که لینک جدیدی که میبینید مربوط به ...... ؟؟؟؟؟
تا ابد ...
سلام
آ مدم ، از یک سفر ابدی آمدم .
از سفری که در آن به جلا دادن زمان رسیدم ، آمدم .
آموختم که چون دریایی زندانی سر بر سنگ بکوبم ، آموختم که چون ابر آینه خورشید باشم و آموختم که من هم چون ابر میتوانم تصویر بیکرانگی باشم .
چشمان من در این مدت به اندازه تمام زمستان شراب ذخیره کرده است ، شرابی که حاصل صبر و امید است با رنگ سرخش . چندی دیگر کوزههای در شراب خفتهام را به ایوان خواهم آورد و یک یک آنها را به یاد گل آفتابگردان و کوچههای دربند خواهم نوشید .
من هنوز سبزم و برای سبز بودن میجنگم .
واژهها از دیدگاه سکوت
بادکنک : توپ بازی نوزادان ، آدامس طفولیت ، نخستین شرکت کنندگان جشن تولد ، دشمن جونجونی سوزن
تا ابد ...