شب مکاشفه

پس از عرض صادقانه ترین سلام ها از ارتفاع بلندترین درودها ، بر خیال گونه هایت بوسه می نهم و دستهای مهربانت را در باغچه قلبم می کارم. 

شب از نیمه گذشته و من در کنار تنهایی خود به خیال شما خیره شده ام  و به این می اندیشم که اگر معجزه ملاقات و مکاشفه دیدار تو صورت نمی گرفت و اگر امواج حوادث ، دست مارگزیده التماس مرا به ریشه های نجیب مهربانی تو نمی رساند ، چه کسی جنازه بادکرده احساس مرا شناسایی می کرد و برایم در اداره متوفیات حیات ، اجازه ساختمان یک باب تابوت تنهایی میگرفت. 

چند سال بود که به سرگردانی اعتیاد داشتم و خانه فرهنگی رویائی در سرزمین خواب من نبود . آخر چگونه می توان بکارت زخم خود را در شهری پر از نگاه شهوانی شمشیرها حفظ کرد؟ من در خلوت اعتماد تو اولین گل های آرامش را بوییدم و شناسنامه آئینه من صادره از حوزه تماشای توست. 

 

تا ابد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد