زندگی من

س لام بر صبح که مثل طوفان متولد می‌شه ٬ و سلام بر شب که مثل کوه فرو‌میریزد ٬ و سلام برساعتی که چون گردباد بر انگیخته میشود .

گاهگاهی است که زائران زیبائی و مسافران ملکوت رحمت می‌آورند و پاره دلی و مشت سیم تنی بر ما می‌ریزند و ما را از دوست جز نذر نازی یا جزئی نیازی بیش حاصل نیست .

فرو می‌افتم در بالا ٬ هنوز به عظمت کامل نرسیده‌ام ٬ من در رود سربالا شناورم ٬ هنوز به برکه تنهایی با او نرسیده‌ام ٬ با او در یک آیینه ٬ در بستر یک رود ٬ در بالش یک اطلس .

نمیدانم این کیست که چنگال مهربان خود را در گیسوان معصوم من فرو برده است ٬ این کیست که نفسهایش دوزخیم می‌کند. اینجا خورشید نیست ٬ شمعی را به درازای جهان روشن کرده‌اند .   
نظرات 2 + ارسال نظر
پریدخت پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:45 ب.ظ http://pary.blogsky.com

سلام حسین جان
فوق العاده بود مثل همیشه بدیع و زیبا .
موفق و پیروز باشی .

خاکستر پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 04:47 ب.ظ http://khakestar.blogsky.com/

چطوری حسين توپ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد