تولدت مبارک


 س  لام شروع کردم به نوشتن ، نمی دونم چرا ، شاید بخاطر اینکه دیشب مهمان خاکستر بودم .

 

آره ، این اولین مطلبی بود که دقیقاً یک سال پیش در یک چنین روزی  نوشتم  و از اون زمان تا الان خیلی چیزا نوشتم که هر کدومشون دنیایی برای من بودن .

 

از همون روزای اول ساخت سکوت با خیلی موارد روبرو شدم از اسمش گرفته تا پیغامهای که دوستان برای من می گذاشتن و همه و همه برای من تلخ و شیرین بوده اند . ولی همه گذشتن و سکوت من یک ساله شد و از فردا سال جدید زندگیش رو شروع میکنه که امیدوارم حداقل کم فرازو نشیبتر از سال گذشته باشه یا حداقل اتفاق خرداد سال گذشته برام نیوفته که عاملش اسم وبلاگم بود.

ولی الان باید اعتراف کنم دلیل سا خت این وبلاگ شاید همون لحظه با خاکستر بودن بود ولی عوامل اصلی تری در شکل گیری این وبلاگ دست داشته است که بماند .

 

و زندگی همچنان ادامه دارد...

 


 س  لام بر تنهائی و جلالی که قله ها در سپیده دمان دارند ، سلام بر نسیم و بر رازهای بزرگی که بادها در گوش گیاهان می خوانند ، سلام بر خلوت و پیامبرانی که در سایه ساران سرسبز اندیشه بر انگیخته می شوند ، سلام بر معشوقه من ، سکوت و موسیقی خاموشی که از تارهای شکسته و سیم های بریده بر می خیزد ، سلام بر عزلت و بر غار نشینانی که انسانیت خود را از بهتان صنعت و تهمت مدنیت وارهانیده اند ، سلام بر سپیده دم  و بر مروارید های که از معدن مردمکان سحر خیزان روان است !


اکنون گامی بیشتر به نیمه شب نمانده است ، من در فرسنگ ها دورتر از خود هستم و جسمم را در کنار آن چشمه کهن در آورده ام و ذرات زمینی ام را به بادهای بی پایان سپرده ام .


اکنون گامی بیشتر به نیمه شب نمانده است .