ن می دانم در این دم های آخر آواز ، با کدامین تحریر سوزناک ، ترجمه لبخند های خونین شما باشم ! افسوس دستهایم تاریک است . افسوس کلماتم بارانی اند . افسوس شاخه خشکیده تکلّم من ، از ریشه های سبز تسلی جدا افتاده است . دیگر نمی توانم حنجره ام را مثل پرهای طاووس کنم .
اکنون کلاغ های کهن ، روی قصرهای قدیمی خاطره ام نشسته اند . اکنون کسی دیگر دارد به جای من حرف می زند : این کلمات اهل دل من نیستند .
من یک دوره گرد آزادم . من یک شیون منفردم . من یک تابوت میانه روم . آواز من باستانی است . من به راحتی با سازها دوست می شوم . من به راحتی از درختان مینیاتوری بالا میروم برای من نفوذ در قلب خنجر ها آسان است . دلم را از وسط نصف می کنم و به همبازی مرگم می دهم . زندگی یک نوع کفتر بازی اجتماعی است . زندگی یک نوع سرگرمی ماوراء طبیعی است .
زندگی چمدانی است که در فرودگاه ابدیت جا می ماند .
تو را
نه
بتی را دوست میدارم
که خویش ساختهام
ماندن ات را اصرار داری اگر
رهایم کن !
قول میدهم عاشقت بمانم.
چقدر صدایت خوب است
آنگاه که خموشی
و چقدر دوستت دارم
به شرط آنکه نباشی
کاش بدانی
سیگار و رل روشنفکری
احمقانه ترین انتخاب دنیاست
برای دستهای تو !
قرار را نیامدنت خوشتر
بگذار در انتظار بتم
لحظهها را بتپم
آمدنت هرگز مبادا !
که حضورت طعم دهانم را گس میکند .
حضورت فراسوی میز
گندابه رؤیاهاست.
فنجان خالی ات را دوست میدارم زن !
رهایم کن !
قول میدهم عاشقت بمانم
که لجن زار
محصول معشوقههای ماندگار است .
ی ادت می آید فراموشی دیروز را ، وقتی که از کوچه ناهوشیاری رد می شدیم؟ من یک آفتابگردان کوچک را بغل گرفته بودم و داشتم تمرین روشنایی می کردم ؛ تو بدون اینکه زنگ بزنی وارد آیینه شدی ، کنار من نشستی و یک بسته تیر به تنهایی من شلیک کردی .
زندگی خوبی است روزی یک فنجان ادبیات ، یک کشکول ترانه ، یک خورجین نیایش ، یک آفتاب طهارت ، یک کتاب آیینه ، یک قفسه آواز ، یک کوچه نسترن ، یک غنچه تبسم ، یک زاویه زمزمه ، یک کالسکه زیبایی ، یک قوطی تنباکو ، یک کوهپایه عزلت ، یک دسته گل تبسم برای دیدار ، یک رختخواب رؤیا و یک جاده بی پایان .
تو می توانی از پنجره سکوت ، صدای باز شدن اولین قفل را بشنوی .