ی  ادت می آید فراموشی دیروز را ، وقتی که از کوچه ناهوشیاری  رد می شدیم؟ من یک آفتابگردان کوچک را بغل گرفته بودم و داشتم تمرین روشنایی می کردم ؛ تو بدون اینکه زنگ بزنی وارد آیینه شدی ، کنار من نشستی و یک بسته تیر به تنهایی من شلیک کردی .

 

زندگی خوبی است روزی یک فنجان ادبیات ، یک کشکول ترانه ، یک خورجین نیایش ، یک آفتاب طهارت ، یک کتاب آیینه ، یک قفسه آواز ، یک کوچه نسترن ، یک غنچه تبسم ، یک زاویه زمزمه ، یک کالسکه زیبایی ، یک قوطی تنباکو ، یک کوهپایه عزلت ، یک دسته گل تبسم برای دیدار ، یک رختخواب رؤیا و یک جاده بی پایان .

 

تو می توانی از پنجره سکوت ، صدای باز شدن اولین قفل را بشنوی .
 

نظرات 4 + ارسال نظر
بابک یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:13 ب.ظ http://www.babak-evil.blogsky.com

وبلاگ قشنگی داری به من هم سر بزن خوشحال می شم

س. حسين چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:36 ق.ظ http://belief.perisanblog.com

سلام وبلاگتو ديدم به من هم سر بزن

پریدخت پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:20 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام
روزی یک فنجان ادبیات ، یک کشکول ترانه ، یک خورجین نیایش ...
زبیا بود مثل همیشه . شاد و پیروز باشی .

عمو مهدی جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:03 ق.ظ http://

سلام حسین جان مطالبت رو خوندیم.
امیدوارم چراغ پیشونی خوب کار کرده باشه
امیر حسین : غول بی شاخ و دم /بیا منچ ببرمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد