س لام بر تنهائی و جلالی که قله ها در سپیده دمان دارند ، سلام بر نسیم و بر رازهای بزرگی که بادها در گوش گیاهان می خوانند ، سلام بر خلوت و پیامبرانی که در سایه ساران سرسبز اندیشه بر انگیخته می شوند ، سلام بر معشوقه من ، سکوت و موسیقی خاموشی که از تارهای شکسته و سیم های بریده بر می خیزد ، سلام بر عزلت و بر غار نشینانی که انسانیت خود را از بهتان صنعت و تهمت مدنیت وارهانیده اند ، سلام بر سپیده دم و بر مروارید های که از معدن مردمکان سحر خیزان روان است !
اکنون گامی بیشتر به نیمه شب نمانده است ، من در فرسنگ ها دورتر از خود هستم و جسمم را در کنار آن چشمه کهن در آورده ام و ذرات زمینی ام را به بادهای بی پایان سپرده ام .
اکنون گامی بیشتر به نیمه شب نمانده است .