ا مشب در دشت شعله ها هستم ، در دیار زبانه ها ! امشب در مسافرخانه مرگم ، با اجساد باد کرده آرزوها ، امشب در رفیع ترین قلل تنهایی بسر می برم ، در گمنام ترین محله بدنامی ، امشب بر دروازه دوزخ به همراه گناهی معصوم ایستاده ام و به حسرت ، خوش سیمایی می نگرم که از آن سوی سرنوشت آمده است ، امشب مرا به درگاه پنجره ای که بر ما هتاب پر ستاره ای گشاده است ، به دار آویخته اند و در حالی که روحم را در گداخته ترین آه های جهان عذاب می دهند ، به شبنم آمیزترین گل های عالم می اندیشم ...

 

امشب در شیون آه ها هستم در گورستان کهنه خاطرات ، امشب در فراموشی خیالم در پستوهای سرگردانی ، امشب اشکی معصومم که بر جنازه گناهی عفیف فرو ریخته است ، امشب بی ستاره ترین شب آسمان را در بی روزن ترین سیاهچالهای تقدیر نظاره می کنم ، امشب در ماهتاب ساحل تنهایی دست در دست کهنه ترین آرزوهایم انداخته ام و بر خیالی ترین شبح ماه در غلیظ ترین مه خداحافظی می نگرم ، امشب در تلخ ترین دقایق شیرین ، با خونین  ترین ثانیه های فرهاد دست به گریبانم .

 

امشب جسمم را در سر آغاز روحم بجا گذاشته ام.

نظرات 2 + ارسال نظر
عمو رضا یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:51 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

زیباتر شبی برای مردن!

آرمین یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:21 ب.ظ http://mr-he.blogsky.com

آقا قشنگ بود

اما یک چیزی ... من آدم سطحی نگر و بیخودی هستم ... این چیزهای عمیق - ممیق را حالیم نمیشود چی هست ... می آیم اینجا بی جنبه بازی در می آورم خراب کاری میکنم ... ببخشید پیشاپیش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد