ب از می گردم بسوی رفتن تا به جانب بازگشتن بروم و در حالی که فرو می افتم برمی خیزم ، در برخاستنم غوغای فرو افتادن هاست ، می روم در حالی که ایستاده ام و دریچه های بینائی را فروبسته به روشنایی تاریکی ها می نگرم ، گامهایم از عمیق مردابها می اید و با هر قدمم نیلوفر لحظه ای در وهم آبها فرو می رود .
آغاز شامگاهان من درابتدای سحرگاهان بود
از آن ساعتی که هستی یافته ام خود را نیستی دیده ام
آن تاریخی که آغازیده ام به پایان رسیده ام
من در آستانه طلوع غروب کردم
من مسافر مقصد گم کرده آن صحراهای مجنون گرفته ام که هر کومه اش خاطره عبور لیلائی است . من سرگذشت همه بردگان و نسب نامه همه دور افتادگان تاریخم ، گویا به نفرین گردبادهای آواره گرفتار آمده ام ، نمی دانم یا شاید دستی پیوسته مرا از آن سوی سکوت به دیار سایه ها فرا می خواند ...
هيچ چيزي ،
جاي چيز ديگري را
پر نخواهد كرد !
تشنه اگر باشي
هيچ شرابي
جاي جرعه اي آب چشمه را
پر نخواهد كرد
وخسته اگر باشي
هيچ آسماني
جاي لختي سايه و سكوت را
پر نخواهد كرد !
هيچ چيزي ،
جاي چيز ديگري را
پر نخواهد كرد !
تيغ آفتاب
اگر فرو افتاد
شاعر اگر باشي
مهتاب
سوگ غزلي عاشقانه بيش نيست
و شاعر اگر نباشي ....
كه هيچ !!
ابلهانه است
اگر گمان كنيم
ماه
جاي خورشيد را خواهد گرفت !
هيچ چيزي ،
جاي چيز ديگري را
پر نخواهد كرد !
عشق اگر رفت
هيچ معشوقه اي
جاي خالي اش را
پر نخواهد كرد
وخدا اگر رفت
هر خود خدا خوانده اي
مسخره اي بيش نخواهد بود!
هيچ چيزي ،
جاي چيز ديگري را
پر نخواهد كرد !
بي گمان
دمي كه زنده بودن مسخره گشت
زندگي نيز
جاي مرگ را
پر نخواهد كرد !
هيچ چيزي
جاي مرگ را
پر نخواهد كرد !
و جاي نوشتن را .......حتي سوت زدن در دل نيمه شب نيز پر نمي كند!
حسین جان
فرا رسيدن نورورز باستانی رابر شما دوست عزیز تبريک می گويم و اميدوارم سالی سرشار از پيرئزی در پيش داشته باشيد
من تمامی مرده گانم.