-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 22:40
ح الا دوباره پاییز برگشته است با لشگری از پروانه های منهزم ، با نیزه های سرنگون شده ارغوان ، با شمشادهای رنگ پریده . شهر به لکنت لاله ها دچار شده است . ناودان می گرید . فوج درختان یائسه در برابر پنجره ها اجتماع کرده اند . گل های مفلوج به نیم تنه خورشید رشک می برند . آفتابگردان تاریکی داریم، شبیه آیینه هایی کدر که چین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 20:33
ب گذارید نسیم نگاهش خاکستر هستی ام را به دیار افسانه های کهن برد و از آن پس آرامگاه من ، سینه پیران قبایل باشد ! بگذارید از من تنها ترانه ای باقی بماند تا در فصل شکوفه ها و نارنج ها مونس عشاق جوان و دلدادگان سفر کرده باشم و با نام من ، محبوبان بیاد روزگاران خوش آشتی و دیدار افتند و شعر غربت مرا در شب های بارانی مژگان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 20:39
د نیا قایم موشک بازی عشاق است و و من یقین دارم تنها یک دست ، زیر نامه های عاشقانه جهان را امضاء می کند . زیبایی ، دیوانه است. زیبایی دلش می خواهد روی پیشانی زنان هندی یک خال خونین بگذارد . زیبایی دلش می خواهد بر گرد آتش قبیله های آمازون وحشیانه برقصد . زیبایی خون پلنگ را سرمه چشم آهوان می کند . ما را وادار می کند تا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 20:10
ه نر کاردستی محبت است . ما وقتی بچه بودیم برای جاهای بی آدرس نامه می نوشتیم . صبح ها مثل گنجشک دور سماور خورشید جمع می شدیم . نزدیکی های قرن هشت و نیم صبح می زدیم به بیستون که کوه کنی فرهاد را تماشا کنیم . عصرها حوالی دوره قاجاریه قدم میزدیم . جنگل ما را یاد میرزا کوچک خان می انداخت ، هر وقت خسته می شدیم سری به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مردادماه سال 1383 20:46
ا مشب در دشت شعله ها هستم ، در دیار زبانه ها ! امشب در مسافرخانه مرگم ، با اجساد باد کرده آرزوها ، امشب در رفیع ترین قلل تنهایی بسر می برم ، در گمنام ترین محله بدنامی ، امشب بر دروازه دوزخ به همراه گناهی معصوم ایستاده ام و به حسرت ، خوش سیمایی می نگرم که از آن سوی سرنوشت آمده است ، امشب مرا به درگاه پنجره ای که بر ما...
-
آی عشق ٬ آی عشق ...
شنبه 13 تیرماه سال 1383 22:45
ه ر جا از عاشقی بپرسید عشق چیست تنها به زخمهای خود اشاره می کند . عشق ، ترجمه زخم است . عشق حاشیه انسان بر کتاب آفرینش است . عشق ، خلاصه جهان است . عشق ، سرطان دوست داشتن است . عشق ، خرید و فروش پایاپای عاشق و معشوق است . عشق ، لک لکی ست که روی درخت خاطرات ما لانه دارد . عشق ، پنجره ای ست که ما از آن ازدحام جهان را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1383 01:09
ا ی آواها و آب ها بدانید که اطفال تخیل من معصوم اند و کودک عاطفه ام از این لالائی موهوم مبراست . ای آستانه ها و درگا ها ! فرو بسته بمانید و آن شبح شرقی را در خود بگیرید ، ای چلچراغ های قدیمی و ای تالارهای کهن ! بر افروزید تا ملکه سایه ها به روشنائی دچار شود . ای پرده ها و ای پستوها ! این گامهای ابدی را منعکس کنید و ای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 تیرماه سال 1383 13:34
ا ولین پاکت سیگار امروز هم تموم شد باید دومیش رو باز کنم . حرفی برای نوشتن نیست ، و شاید هست اما سکوت اجازه نمیده. امروز تولدمه ، اما من ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 خردادماه سال 1383 23:23
ن می دانم در این دم های آخر آواز ، با کدامین تحریر سوزناک ، ترجمه لبخند های خونین شما باشم ! افسوس دستهایم تاریک است . افسوس کلماتم بارانی اند . افسوس شاخه خشکیده تکلّم من ، از ریشه های سبز تسلی جدا افتاده است . دیگر نمی توانم حنجره ام را مثل پرهای طاووس کنم . اکنون کلاغ های کهن ، روی قصرهای قدیمی خاطره ام نشسته اند ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 18:47
تو را نه بتی را دوست میدارم که خویش ساختهام ماندن ات را اصرار داری اگر رهایم کن ! قول میدهم عاشقت بمانم. چقدر صدایت خوب است آنگاه که خموشی و چقدر دوستت دارم به شرط آنکه نباشی کاش بدانی سیگار و رل روشنفکری احمقانه ترین انتخاب دنیاست برای دستهای تو ! قرار را نیامدنت خوشتر بگذار در انتظار بتم لحظهها را بتپم آمدنت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 17:39
ی ادت می آید فراموشی دیروز را ، وقتی که از کوچه ناهوشیاری رد می شدیم؟ من یک آفتابگردان کوچک را بغل گرفته بودم و داشتم تمرین روشنایی می کردم ؛ تو بدون اینکه زنگ بزنی وارد آیینه شدی ، کنار من نشستی و یک بسته تیر به تنهایی من شلیک کردی . زندگی خوبی است روزی یک فنجان ادبیات ، یک کشکول ترانه ، یک خورجین نیایش ، یک آفتاب...
-
تولدت مبارک
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 12:29
س لام شروع کردم به نوشتن ، نمی دونم چرا ، شاید بخاطر اینکه دیشب مهمان خاکستر بودم . آره ، این اولین مطلبی بود که دقیقاً یک سال پیش در یک چنین روزی نوشتم و از اون زمان تا الان خیلی چیزا نوشتم که هر کدومشون دنیایی برای من بودن . از همون روزای اول ساخت سکوت با خیلی موارد روبرو شدم از اسمش گرفته تا پیغامهای که دوستان برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 خردادماه سال 1383 11:06
س لام بر تنهائی و جلالی که قله ها در سپیده دمان دارند ، سلام بر نسیم و بر رازهای بزرگی که بادها در گوش گیاهان می خوانند ، سلام بر خلوت و پیامبرانی که در سایه ساران سرسبز اندیشه بر انگیخته می شوند ، سلام بر معشوقه من ، سکوت و موسیقی خاموشی که از تارهای شکسته و سیم های بریده بر می خیزد ، سلام بر عزلت و بر غار نشینانی که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1383 12:12
م ن فکرهای زیادی دارم گاهی احساسات مثل صاعقه بر من فرود می آید ، گاهی هزار تصنیف تازه به ذهنم می رسد ، کم سابقه داشته که به دنبال تخیلی ندوم ، تخیلات همه حرف های مرا تصدیق می کنند ، تخیلات به رنگ احساسات من اند ، من اگر غمگین باشم ، هزار نیستان مثنوی به دلم می ریزد ، و حال دریادیده ی کوچکی هستم مثل قطره ای که فامیل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 11:38
م را ببخش اگر در آیینه نگاه من جز وزش پندارها و بارش خاطر ها نیست ، من از پشت سکوت با تو سخن می گویم و در آوازم همهمه بازارهای جهان نهقته است ! آری عمری حلاج وار در ضیافت دارها رقصیدن و روزگاری دراز با فرهاد ، سرگردان در ناله ها و صخر ها بودن ، سرگذشتی به کهنسالی قله ها دارد . تو گوئی افسانه ای هستم که در سینه سنگ...
-
و زندگی جریان دارد
شنبه 29 فروردینماه سال 1383 11:13
ب یشتر مردان بزرگ تاریخ کوچک بوده اند : رویین تنانی که با پر سیمرغ شمشیر می زدند و با پوست آهو کشتی می گرفتند . دخترکان مینیاتوری برای آن بوجود آمد که تخیل ما به گردش برود . اگر نرمش شعر نکنی ماهیچه نیایشت شل خواهد شد . نمی شود به ضرب رستم در خود حماسه ایجاد کرد . تنها راه باستانی شدن خروس بازی با پهلوانان شاهنامه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1383 01:11
ب ی آنکه شعله آتشی خرمن شبانگاهانم را برافروزد سالیان دراز در بیغوله زمان به دنبال خاطر ها سرگردان بوده ام . عمری را بی آذرخش بر لبه طوفان ها گذرانده ام . دوهزارو پانصد سال زندگی در سایه شمشیر بی آنکه فرصت زیارت نرگسی در کوهپایه های نیایش به دست آید ، دو هزار و پانصد سال با نظارت تازیانه از کنار نسترن ها عبور کردن و...
-
یک جابهجایی
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1383 17:26
ا بتدا قصد داشتم سفرنامه بنویسم ولی بعد از کمی نوشتن تازه فهمیدم که نمی تونم سفرنامه بنویسم چون به نظر من اولین اصل در نوشتن سفرنامه سفر کردن ، که من شامل این حالت نمی شم چون من سفر نکردم . من از شهر های که رفتیم شاید فقط مقدار خیلی کمی رو به خود شهر ها توجه نشون دادم چون من اصلاً سفر نرفته بودم و بیشتر تجربه های من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 22:02
سلام سال نو مبارک ببخشید خیلی دیر شد البته از نبودش بهتره . من امیدوارم سال جدید برای همه ایرانیها سال خوب و پر بار تری از سال گذشته باشه . فعلاً خداحافظ چون فردا می خوام برم مسافرت به مقصد اهواز ، آبادان و شوش و وقتی برگشتم در مورد سفرم خواهم نوشت .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 22:09
ب از می گردم بسوی رفتن تا به جانب بازگشتن بروم و در حالی که فرو می افتم برمی خیزم ، در برخاستنم غوغای فرو افتادن هاست ، می روم در حالی که ایستاده ام و دریچه های بینائی را فروبسته به روشنایی تاریکی ها می نگرم ، گامهایم از عمیق مردابها می اید و با هر قدمم نیلوفر لحظه ای در وهم آبها فرو می رود . آغاز شامگاهان من درابتدای...
-
شعر ٬ شاعر
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 21:21
آ خر مگر می شود با کلمات تظاهر کرد ؟ پس تکلیف معانی گردن کلفتی که پشت واژه ها منتظرند چه می شود ؟ آخر چگونه می توان تنها از تظاهر به کلمات به تظاهرات پرشکوه معانی رسید ؟ آخر چگونه می شود با بهم زدن جدول کلمات و اختلال در نظم واژه ها و اغتشاش در خیابان تکلم به جائی رسید ؟ کلمات ، قانون دارند . معانی با مکانیسم خاصی از...
-
کدام ادبیات ؟
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 17:53
د ر مملکت ما همواره فروش روزنامه ها به رونق اتوشویی ها بستگی داشته است . چند سال پیش وقتی که آب رودخانه راین بالا آمد و کاغذهای وارداتی ما در اقیانوس ناآرام قیمتها خیس خورد ، به علت تقاضای بیش از حد ساندویچ فروشی های معاصر تیراژ روزنامه اطلاعات سر به کیهان زد . فیلسوف پولداری را جلوی درب دانشگاه دیدم که داشت برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 09:26
ا نگار همین دیروز بود آواز پریانی که در دریاهای دور می خواندند ، انگار همین دیروز بود روز ، و پرواز عارفانه لک لکها در چشمهای تو ، و فرود سارهای کبود بر سیمهای صبور تلگراف ، و سالگرد تولد ای تو ای همه من . انگار همین ساعت بود که نیمه شب به صدا درآمد و چلچله کوچک من با دستهای یخ زده و معصومش از سفر زمستان بازگشت و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 08:29
س لامم را از راه دور برایت پست می کنم ، اگر صفحه نامه را روی گرامافون تنهائیت بگذاری ، تحریرهای نازک قلب من را خواهی شنید . آوازی با پیش درآمد غربت ، آوازی با تارهای صوتی رنگ پروانه ها ، آوازی با حنجره شقایقها با پرتاب های بلند تخیل ، با آبشارهای عظیم احساس ، با جنگلهای مه گرفته رویا ، آوازی از دوران غار نشینی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 09:43
ا نسان گل صد برگی است . انسان دلی به زیبایی حوا دارد . انسان قدر رنگین کمانهای تجلی را می داند . انسان می تواند با فرشتگان ازدواج کند . انسان شیفته دختران ملکوتی است . هیچ کسی نمی تواند قلبش را مچاله کند و دور بیندازد . هیچ کس نمی تواند یک شب بیرون از رختخواب احساساتش بخوابد . همه به وظیفه درونی خود عمل می کنند . همه...
-
عاشق بیچاره
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1382 10:05
ا مروز غروب در حالی که با عجله از خیابونها عبور می کردم تا خودم رو به سینما برسونم از جلوی فروشگاهی رد شدم که اونجا معشوقه ام هست. من خیلی معشوق ام رو دوست دارم و فقط سالی چند بار بیشتر نمی تونم باهاش سر یک میز باشم ، آخه مادرم از معشوق ام خوشش نمیاد . ولی دیگران نه از روی عشق بلکه از روی حوس معشوقه من می تونه بارها و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 10:24
ق صد داشتم ٬ از وضع بم بنویسم و از سفری که بعد از زلزله به بم کردم و از چیزهای که توی این مدت یک هفتهای در کمپ دیدم و احساس کردم بنویسم ٬ ولی افسوس که قلم من هرگز ننوشت . ولی به طور کلی فکر کنم بتونم حداقل توصیف حادثه را بکنم . امروز ساعت پنج صبح ٬ زمین بوی زلزله گرفت . طوفان آمده بود لب پنجره ما و لنگر میانداخت ....
-
سرگذشت یک خودخواه
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 13:04
د یشب راههای تکلم مسدود شد و طوفان هقهق برخاست ٬ دیشب ابرها به قدری نزدیک شدند که زوزه گرگها در کوچهها میآمد و سوت پاسبانهائی که سگهایشان را برای محاصره کابوس میآوردند ٬ شنیده میشود . همه جا را به جستجوی قلب من گشتند و تو رفته بودی ٬ و خنجر خونین خاطرات در سینه من جا مانده بود٬تو رفته بودی مثل یک قطره خون بر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 22:45
صدای مرگ نزدیک است ٬ خدا حافظ
-
غروب یک رویا
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 23:29
ا ز بالای تپه ده مشخص ٬ جریان زندگی مشخص ٬ صدای بازی بچهها تمام ده رو فرا گرفته . اردوان به فکر غروب ٬ غروبی که قرار نتیجه سالها انتظار رو ببینه ٬ انتظار بخاطر رسیدن به کسی که هر روز صبح موقع بردن گوسفندهای ده به بالای تپهها شکل گرفته . اردوان از شادی فرا رسیدن غروب موعود بلند بلند آواز کردی میخونه ولی صدای میگهای...