ب از می گردم بسوی رفتن تا به جانب بازگشتن بروم و در حالی که فرو می افتم برمی خیزم ، در برخاستنم غوغای فرو افتادن هاست ، می روم در حالی که ایستاده ام و دریچه های بینائی را فروبسته به روشنایی تاریکی ها می نگرم ، گامهایم از عمیق مردابها می اید و با هر قدمم نیلوفر لحظه ای در وهم آبها فرو می رود .

 

آغاز شامگاهان من درابتدای  سحرگاهان بود

            

        از آن ساعتی که هستی یافته ام خود را نیستی دیده ام

                                   

                              آن تاریخی که آغازیده ام به پایان رسیده ام

 

                   من در آستانه طلوع غروب کردم  

 

من مسافر مقصد گم کرده آن صحراهای مجنون گرفته ام که هر کومه اش خاطره  عبور لیلائی است . من سرگذشت همه بردگان و نسب نامه همه دور افتادگان تاریخم ، گویا به نفرین گردبادهای آواره گرفتار آمده ام ، نمی دانم یا شاید دستی پیوسته مرا از آن سوی سکوت به دیار سایه ها فرا می خواند ...

شعر ٬ شاعر



 آ  خر مگر می شود با کلمات تظاهر کرد ؟  پس تکلیف معانی گردن کلفتی که پشت  واژه ها منتظرند چه می شود ؟ آخر چگونه می توان تنها از تظاهر به کلمات به تظاهرات پرشکوه معانی رسید ؟ آخر چگونه می شود با بهم زدن جدول کلمات و اختلال در نظم واژه ها و اغتشاش در خیابان تکلم به جائی رسید ؟


کلمات ، قانون دارند . معانی با مکانیسم خاصی از ناخوداگاه شاعر به وسط تخیل می پرد . هنر آن است که بتوان از دل کلمات و از زیر دندان الفاظ  گوهر معنی را  ربود . به فرض با چند واژه سرگردان هم بشود گشتی در کوچه معانی زد ، دست آخر تکلیف رساندن مسافر مطلب ، به ایستگاه مقصود چه می شود و این همه فیس الفاظ  در افاده معانی به مخاطب راکدام نویسنده حساس تحمل خواهد کرد ؟


هر کسی نمی تواند پشت ماشین تایپ بنشیند و شعر مخابره کند ، باید روح شاعر بر کلمات و کلمات بر روح شاعر مسلط باشند . هیچ کامپیوتری  نمی تواند حتی یک خط هم شعر بگوید . خیلی از شعرا فرماندهان لشگر واژه ها و استخدام کنندگان بیشترین کلمات در شعر معاصرند اما متأسفانه با این همه کلمات کلامی ، نتوانسته اند حتی یک کلمه حرف فلسفی نیز سرهم کنند .


کدام ادبیات ؟



د   ر مملکت ما همواره فروش روزنامه ها به رونق اتوشویی ها بستگی داشته است . چند سال پیش وقتی که آب رودخانه راین بالا آمد و کاغذهای  وارداتی ما در اقیانوس ناآرام قیمتها خیس خورد ، به علت تقاضای بیش از حد ساندویچ فروشی های معاصر تیراژ روزنامه اطلاعات سر به کیهان زد .


فیلسوف پولداری را جلوی درب دانشگاه دیدم که داشت برای کتابخانه شخصیتش ، هزار جلد کتاب به قطع وزیری سفارش می داد. اینها همه از علائم افتتاح جاده مالرو فرهنگ است . حالا می فهمم چرا لاتها هم به ادبیات علاقمند شده اند . بنابر یک سرشماری کوتاه از وانتهای شهرمان ، شعار « برچشم بد لعنت » و « سر پیچ سبقت مگیر جانا مگر دیوانه ای » بیش از هفتاد بار تکرار شده بود .


در شهر به یک مورد تابلوی « کله پزی  ابن سینا » و دو مورد « چلوکبابی معراج » برخورد کردم . اینها همه علامت آمپر بالای شعور در میان ما و طغیان رودخانه ادبیات است . و اینها از دلایل خوش خیالی ادیبانی است که بعده ها به ریش استدلال بنده خواهند خندید . شاعران سامورایی مسلکی که منتظرند اینجانب در شرح یال و کوپال ادبیات معاصر جولان امیر ارسلان نامدار بدهم .


حقیقت ماجرا زیر لگد این واقعیتهاست . البته ما شاعران و نویسندگانی داریم که شبها رو به قبله آمریکای لاتین می خوابند به نیت گابریل گارسیا مارکز شدن . درست به اندازه وینیستون های ساخت افغانستان در این مملکت  لورکاهای هیجده عیار پیدا می شود . یارو حرف زدن با لوله کش محله را بلد نیست به همه زحمتکشان عالم رومان رهایی تقدیم می کند .


کدام ادبیات ؟