ا مروز هم گذشت ٬ یک روز دیگه از تابستون هم گذشت ٬ وای خدا تا چند روز دیگه تابستان تمام می‌شود و آبهای « سراب » از آسیاب خواهند افتاد ٬ باغها ٬ خالی و سنگ‌ چین‌ها متروک خواهند ماند ٬ و طوفانهائی که در دره‌های کوهستانی سکنی گرفته‌اند ٬ یادگارهای محبوبم را فرو خواهند شست .

در دلم زمزمه می‌کنم ٬ اکنون در کنار « کوکنارها » بایست و گریه کن ٬ تا تابستان به پایان نرسیده است ٬ کمی در برکه‌های که از آنها برای محبوبت پروانه گرفته‌ای سیاحت کن ٬ و آن ابرهای سپید کوچک را به شهادت بگیر ٬ و از آنها بخواه تا خبر بیماری نگا‌ه‌ها و بیخوابی چشمهای تو را به محبوبت برسانند ٬ بگو اگر بازنگردی تمام این درختان گردو را به صاعقه نفرین خواهی کرد .

چندی قبل یک فرشته ازمن پرسید ٬ ای عاشق معنی عشق چی میشه و حالا جواب اون فرشته رو میدم .

عشق روشنایی دانش رو تاریک می‌کنه تا جلوه معشوق فراهم آید . 
 

زندگی من

س لام بر صبح که مثل طوفان متولد می‌شه ٬ و سلام بر شب که مثل کوه فرو‌میریزد ٬ و سلام برساعتی که چون گردباد بر انگیخته میشود .

گاهگاهی است که زائران زیبائی و مسافران ملکوت رحمت می‌آورند و پاره دلی و مشت سیم تنی بر ما می‌ریزند و ما را از دوست جز نذر نازی یا جزئی نیازی بیش حاصل نیست .

فرو می‌افتم در بالا ٬ هنوز به عظمت کامل نرسیده‌ام ٬ من در رود سربالا شناورم ٬ هنوز به برکه تنهایی با او نرسیده‌ام ٬ با او در یک آیینه ٬ در بستر یک رود ٬ در بالش یک اطلس .

نمیدانم این کیست که چنگال مهربان خود را در گیسوان معصوم من فرو برده است ٬ این کیست که نفسهایش دوزخیم می‌کند. اینجا خورشید نیست ٬ شمعی را به درازای جهان روشن کرده‌اند .   

سلام

ف ردا پنجشنبه است ٬ یک پنجشنبه به زیبایی و لذت بخشی بقیه پنجشنبه‌ها ٬ دوباره فردا می‌خوام برم کوه و از بلندی سنگ محبوبم در تاریکی شب به تک تک چراغهای روشن شهر خیره بشم و به این فکر کنم تو دل هر کدوم از این چراغها چندتا چراغ دیگه روشن است .
توی این مدتی که ننوشتم ٬ کلمات و حروف قبل از اینکه بخوان به دستام برسن زود از زبونم بیرون میجهیدن و حرفی برای نوشتن باقی نمی‌موند .
ولی الان من از پای درختی که قلبم رو پاش به خاک سپرده بودم باز میگردم ٬ از محل ملاقات من و عشق ٬ از محل تلاقی دو مرگ ٬ در رودخانه خشک ٬ من از نخستین روز آغاز به پایان رسیده‌ام ٬ همه باز میگردیم حتی در رفتن . زیرا همه جاده‌های مستقیم ٬ منحنی‌اند ٬ رفتن ٬ بازگشتن است ٬ وصال ٬ جدائی است . هیچ کس به هیچ چیز نمی‌رسد در این جهان .
ما کاهنان خردسال معبد مرگیم ٬ با رنجهای ابدیمان ٬ با دستهایی که نذورات ازلی عشق و مرگ را تقسیم می‌کنند ٬ ما دوشیزگان مذکر ٬ راهبان راهزن و مردان مونث عاشق هستیم .

ما ابله هستیم که شکنجه‌ رو عشق و مرگ رو حیات میبینیم .

 واژه‌ها از دیدگاه سکوت :

نوشتن : 
آرزوی دیرینه بشریت ٬ بیان احساسات با کلمات ٬ سخن گفتن به زبان قلم ٬ عشق من

تا ابد .......