م  ن فکرهای زیادی دارم گاهی احساسات مثل صاعقه بر من فرود می آید ، گاهی هزار تصنیف تازه به ذهنم می رسد ، کم سابقه داشته که به دنبال تخیلی ندوم ، تخیلات همه حرف های  مرا تصدیق می کنند ، تخیلات به رنگ احساسات من اند ، من اگر غمگین باشم  ، هزار نیستان مثنوی به دلم می ریزد ، و حال دریادیده ی کوچکی هستم مثل قطره ای که فامیل بزرگترین امواج اقیانوس است ، واقعاً حالم گرفته ... ، واقعاً از یک بدبختی بزرگی که حتی نامش را هم نمی دانم رنج  می برم  ، من هر لحظه به فراموشی تازه ای دچار می شوم .

 

باز شعر به سراغم آمده است ، و من خسته ام ، صد بار گفتم وقتی بیا که من  آمادگی تکلم داشته باشم ، چه لاقید و بی برنامه است ، شعر گاهی وسط آسانسور یقه ی آدم را می گیرد .

 

این زندگی عرق سگی است .


 
م
  را ببخش اگر در آیینه نگاه من جز وزش پندارها و بارش خاطر ها نیست ، من از پشت سکوت با تو سخن می گویم و در آوازم همهمه بازارهای جهان نهقته است !

 

آری عمری حلاج وار در ضیافت دارها رقصیدن و روزگاری دراز با فرهاد ، سرگردان در ناله ها و صخر ها بودن ، سرگذشتی به کهنسالی قله ها دارد . تو گوئی افسانه ای هستم که در سینه سنگ نبشته های کهن نقش بسته است ، یا نسیمی ولگردم که به جست و جوی تو در کوچه باغهای تاریخ پیچیده است ...

 

اینک در برابر تو ای شبح نورانی سپیده دم ! ای راز زیبا جز آنکه چون شبنم خاطره ای از گلبرگ دیداری فرو ریزم چه خواهم توانست ! 

 

امشب در این زاویه که من به انحنای زمان ایستاده ام تاریخ و حادثه هایش موج می زنند .