ن می دانم منظور من را از جهل مقدس می فهمید یا نه ؟ جهل مقدس بیماری مبارکی ست که در فصل شیرین جوانی در بیستون بغض به سراغ ما می آید و ما را به کوری فرهاد دچار می کند . جهل مقدس ، شعور متراکمی ست که در تیشه جنون متبلور می شود ، خنجری ست که ما به وسیله آن خود را شقه می کنیم . بعضی از دیوانگان بزرگ تیمارستان تاریخ ، آن را به داری تشبیه کرده اند که یک عمر بر دوش خود حمل می کنیم .
از نظر علم جدید ، مجنون یک سرخورده جنسی است . از نظر علم جدید ، زلیخا مترقی تر از یوسف است . علم جدید می گوید ، مولانا مازوخیست است ، بیدل اهل ال . اس . دی . است .
حافظ شبی پنج سیر عرق کشمش می ریخته است .
ح الا دوباره پاییز برگشته است با لشگری از پروانه های منهزم ، با نیزه های سرنگون شده ارغوان ، با شمشادهای رنگ پریده . شهر به لکنت لاله ها دچار شده است . ناودان می گرید . فوج درختان یائسه در برابر پنجره ها اجتماع کرده اند . گل های مفلوج به نیم تنه خورشید رشک می برند . آفتابگردان تاریکی داریم، شبیه آیینه هایی کدر که چین و چروک خاک را ترجمه می کند .
ابر منفعل ، کبوتران خاموش رابر می انگیزاند. در کوچه سپرده خاکستر ست که باد را می روبد . اکنون مردانی که عشقبازی خود را فراموش کرده اند و زنانی که جذام تفاوت دارند و کشتزارهایی که عفونت گندم را می نوشند و چمن هایی که دچار اوهام علف اند و گوسفندانی که ردپای گرگ را چرا می کنند و شمع مجردی که هرگز تاهل پروانه ای را اختیار نکرده است و خاکی که تکفل مردگان را نمی پذیرد .
خاکی که تکفل مردگان را نمی پذیرد
ب گذارید نسیم نگاهش خاکستر هستی ام را به دیار افسانه های کهن برد و از آن پس آرامگاه من ، سینه پیران قبایل باشد !
بگذارید از من تنها ترانه ای باقی بماند تا در فصل شکوفه ها و نارنج ها مونس عشاق جوان و دلدادگان سفر کرده باشم و با نام من ، محبوبان بیاد روزگاران خوش آشتی و دیدار افتند و شعر غربت مرا در شب های بارانی مژگان زمزمه کنند ...
ای بهار گمشده آرزوها ...