ا
  
نسان گل صد برگی است . انسان دلی به زیبایی حوا دارد . انسان قدر رنگین کمانهای تجلی را می داند . انسان می تواند با فرشتگان ازدواج کند .

انسان شیفته دختران ملکوتی است . هیچ کسی نمی تواند قلبش را مچاله کند و دور بیندازد . هیچ کس  نمی تواند یک شب بیرون از رختخواب احساساتش بخوابد . همه به وظیفه درونی خود عمل می کنند . همه احساسات خود را رنگ می زنند وتوی ویترین تکلمشان می گذارند . همه زیر ابروی عشقشان را می گیرند . همه از خیابان نفسانیت خود خرید می کنند .


همه چیز در این عالم ، شکل استعاره دارند .

تا ابد ...

عاشق بیچاره


ا
 
مروز غروب در حالی که با عجله از خیابونها عبور می کردم تا خودم رو به سینما برسونم از جلوی فروشگاهی رد شدم که اونجا معشوقه ام هست.


من خیلی معشوق ام رو دوست دارم و فقط سالی چند بار بیشتر نمی تونم باهاش سر یک میز باشم ، آخه مادرم از معشوق ام خوشش نمیاد .


 ولی دیگران نه از روی عشق بلکه از روی حوس معشوقه من می تونه بارها و بارها در سال سر میزشون باشه . ای کاش مادرم میدونست من چقدر عاشق ماهی هستم .



تا ابد ...

ق صد داشتم ٬ از وضع بم بنویسم و از سفری که بعد از زلزله به بم کردم و از چیزهای که توی این مدت یک هفته‌ای در کمپ دیدم و احساس کردم بنویسم ٬ ولی افسوس که قلم من هرگز ننوشت .

ولی به طور کلی فکر کنم بتونم حداقل توصیف حادثه را بکنم .

امروز ساعت پنج صبح ٬ زمین بوی زلزله گرفت . طوفان آمده بود لب پنجره ما و لنگر می‌انداخت . شیشه‌ها برای جشن ویرانی ٬ بشکن می‌زدند . کبوتر همسایه به زبان منطق‌الطیر داد می‌زد :
آهای ٬ انّ الا‌نسان لفی خسر . خاک از خوشحالی ٬ در پوسته زمین نمی‌گنجید . من در ایوان می‌خواستم منظره شام آخر را نگاه کنم . می‌خواستم کمی‌ با حوادث تاریخ گپ بزنم .
یک‌دفعه رادیو به سکسکه افتاد . باد چنان غرید که دل روزنامه لرزید . من در استکان چایم که حالا دریاچه سرخ و خروشان شده بود ٬ حل می‌شدم . در درون پدیده‌ها گردو غبار راه افتاده بود .
مولکول‌ها به جبهه ویرانی اعزام می‌شدند . 
سروهای چهارصد ساله شیراز برای ارواح نخل‌های کهن فاتحه می‌خواندند .بعد از سالها ستون خانه ما دلش می‌خواست بنشیند و دودی هوا کند .

 تا ابد ...