ن  می دانم در این دم های آخر آواز ، با کدامین تحریر سوزناک ، ترجمه لبخند های خونین شما باشم ! افسوس دستهایم تاریک است . افسوس کلماتم بارانی اند . افسوس شاخه خشکیده تکلّم من ، از ریشه های سبز تسلی جدا افتاده است . دیگر نمی توانم حنجره ام  را مثل پرهای طاووس کنم .


اکنون کلاغ های  کهن ، روی قصرهای قدیمی خاطره ام نشسته اند . اکنون کسی دیگر دارد به جای من حرف می زند : این کلمات اهل دل من نیستند .


من یک دوره گرد آزادم . من یک شیون منفردم . من یک تابوت میانه روم . آواز من باستانی است . من به راحتی با سازها دوست می شوم . من به راحتی از درختان مینیاتوری بالا میروم برای من نفوذ در قلب خنجر ها آسان است . دلم را از وسط نصف می کنم و به همبازی  مرگم می دهم . زندگی یک نوع کفتر بازی اجتماعی است . زندگی یک نوع سرگرمی ماوراء طبیعی است .

 
زندگی چمدانی است که در فرودگاه ابدیت جا می ماند . 

     

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.arsenal1.persianblog.com

نداااااااااااا دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:50 ب.ظ

سکوت
اگر ممکن است به من بگو چگونه می توانم مطالبم را برایت بفرستم
یا حتی چگونه می توانم وب لاگ داشته باشم
مرسی

رزا سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:03 ب.ظ

خیلی جالب بود!!
ولی به نظر من چمدان زندگی همه در فرود گاه ابدیت جا نمی مونه! ادم باید خیلی خوب باشه یا خیلی بد(!!) که بتونه ابدی شه! البته ادمای خوب بیشتر ابدی میشن! اینطور نیست؟
شاید هم منظورت از اینکه در فرودگاه ابدیت «جا می ماند»اینه که به ابدیت نمی رسه!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد