د یشب راههای تکلم مسدود شد و طوفان هقهق برخاست ٬ دیشب ابرها به قدری نزدیک شدند که زوزه گرگها در کوچهها میآمد و سوت پاسبانهائی که سگهایشان را برای محاصره کابوس میآوردند ٬ شنیده میشود .
همه جا را به جستجوی قلب من گشتند و تو رفته بودی ٬ و خنجر خونین خاطرات در سینه من جا مانده بود٬تو رفته بودی مثل یک قطره خون بر زمین٬داشتن خاک را بر پیشانی من میریختن و زمین در زیر نبودن تو میلرزید ٬ و خاک خیس بوی عطر شیرین تو را میداد .
تو رفتی و من خود را بر آسمون آویختم و خود را به رودخانههای کهن انداختم ٬ و خود را از همه گذرگاههای خشک گذراندم ٬ تا پای پوشالی من را باد ببرد ٬ تا کوه در رویای من ریزش کند ٬ و امواج کف آلود ٬ سایه قطعه قطعه شدهام را ببلعد .
امّا کوهها از بار من شانه خالی کردند ٬ رودخانهها جسد مرا نپذیرفتند ٬ و دارها دستهای ملتمس من را ندیدند ٬ اکنون وقتی در خیابان راه میروم مردم من را نمیبینند ٬ وقتی از رهگذران نشانی تو را میپرسم ٬ کسی صدای من را نمیشنود ٬ انگار غرق شدهام و دستهای من با آدمیان سخن میگوید .
این منظره من است : چند تکه نگاه قدیمی و یک چمدان نومیدی ٬ مسافر کوچهها و مقیم ابدی خیابانها ٬ هیچکس من را بیاد نمیآورد .
تا ابد ...
تا ابد چی؟
از - صدای مرگ نزدیکست -خوشم نیومد. ما دنبال امیدیم. نامیدی که فراونه. موج می زنه
قبول کن که نوشته هات خیلی زود فراموش میشن واصلا به یاد موندنی نیستن.ضمنا قراربود جنبه انتقاد رو داشته باشی.