ا ی آواها و آب ها بدانید که اطفال تخیل من معصوم اند و کودک عاطفه ام از این لالائی موهوم مبراست . ای آستانه ها و درگا ها ! فرو بسته بمانید و آن شبح شرقی را در خود بگیرید ، ای چلچراغ های قدیمی و ای تالارهای کهن ! بر افروزید تا ملکه سایه ها به روشنائی دچار شود . ای پرده ها و ای پستوها ! این گامهای ابدی را منعکس کنید و ای قبارها و دستگیره ها ، تصویر انگشتانه آن اندام ناکجائی را بر معجزه ها بنگارید !
ا ولین پاکت سیگار امروز هم تموم شد باید دومیش رو باز کنم . حرفی برای نوشتن نیست ، و شاید هست اما سکوت اجازه نمیده.
امروز تولدمه ، اما من ...
ن می دانم در این دم های آخر آواز ، با کدامین تحریر سوزناک ، ترجمه لبخند های خونین شما باشم ! افسوس دستهایم تاریک است . افسوس کلماتم بارانی اند . افسوس شاخه خشکیده تکلّم من ، از ریشه های سبز تسلی جدا افتاده است . دیگر نمی توانم حنجره ام را مثل پرهای طاووس کنم .
اکنون کلاغ های کهن ، روی قصرهای قدیمی خاطره ام نشسته اند . اکنون کسی دیگر دارد به جای من حرف می زند : این کلمات اهل دل من نیستند .
من یک دوره گرد آزادم . من یک شیون منفردم . من یک تابوت میانه روم . آواز من باستانی است . من به راحتی با سازها دوست می شوم . من به راحتی از درختان مینیاتوری بالا میروم برای من نفوذ در قلب خنجر ها آسان است . دلم را از وسط نصف می کنم و به همبازی مرگم می دهم . زندگی یک نوع کفتر بازی اجتماعی است . زندگی یک نوع سرگرمی ماوراء طبیعی است .
زندگی چمدانی است که در فرودگاه ابدیت جا می ماند .