سلام کردم ولی جوابم رو نداد و بایک حالت بغض آلود نگاهم کرد . دیگه اون چشماش برق همیشگی رو نداشت ، تازه فهمیدم که تنهاست و آخر سر جفت زیباش با اون پرهای زرد رنگ طلایش مرده بود .
م ن سوگند می خورم که انسان از غبار سرمه است . من سوگند می خورم که روح آدم را دیده ام در پیکره حوا ، و در لحظاتی که خداوند حور را می آفرید من از دور به آبتنی فرشتگان نگاه می کردم.
فرشتگان کاسه فروش ، فرشتگان کوزه به دست ، فرشتگانی که از مژه مینیاتور ها آب می خورند . فرشتگانی که مرا به قلمدوش ابدیت گرفتند . فرشتگانی که برایم نامه نوشتند و مرا خورشید خطاب کردند . فرشتگانی که قلب مرا گذاشتند روی گوش مادرانشان تا صدای شکستن شاخه های لالایی را بشنوم . فرشتگانی که اولین دفترهای شعرم را بردند تا بخوانند اما هنوز ...
فرشتگانی که مرا به رودخانه حوا بردند تا به قبیله آدمیان بنگرم . فرشتگانی که به من آدرس دادند تا هر وقت دلم گرفت پرده های آبنوسی گیسوانشون را کنار بزنم و در اقیانوس آوازشان ، مدیترانه بخوانم.
حالا دیگر من از عشق گذشته ام . حالا دیگر تنها برای تنهایی نامه می نویسم . حالا هر روز می روم سر خیابان تا یک پاکت تردید بخرم برای لحظه های پریشانی . یک پاکت تردید تا با آن یقین شکست خورده ام را به قوی ترین شکهای جهان تسلیم کنم .
حالا دیگر من از مرگ گذشته ام.
ن می دانم منظور من را از جهل مقدس می فهمید یا نه ؟ جهل مقدس بیماری مبارکی ست که در فصل شیرین جوانی در بیستون بغض به سراغ ما می آید و ما را به کوری فرهاد دچار می کند . جهل مقدس ، شعور متراکمی ست که در تیشه جنون متبلور می شود ، خنجری ست که ما به وسیله آن خود را شقه می کنیم . بعضی از دیوانگان بزرگ تیمارستان تاریخ ، آن را به داری تشبیه کرده اند که یک عمر بر دوش خود حمل می کنیم .
از نظر علم جدید ، مجنون یک سرخورده جنسی است . از نظر علم جدید ، زلیخا مترقی تر از یوسف است . علم جدید می گوید ، مولانا مازوخیست است ، بیدل اهل ال . اس . دی . است .
حافظ شبی پنج سیر عرق کشمش می ریخته است .