به عمق چشماش خیره شدم ٬ خیلی وقت که این چشمارو میشنایم و تا آخر عمرم هم نمی تونم فراموشش کنم . سر یک میز توی یک کافی شاپ قشنگ با هم هستیم . زندگی رو برام سخت کرده دست از سرم بر نمی داره ٬ یواش یواش احساس میکنم که ازش بیذارم چون داره زجرم میده .دلم می خواد از خودم دورش کنم هر جور شده ٬ نفرتم به حدی رسیده که می خوام بکشمش . ای کاش همدیگرو کمتر میدیدیم تا این مشکلات پیش نمی اومد ٬ ای کاش کمتر به من نگاه میکرد . هر جا میرم جلوی چشم ٬ یا خودش یا دوستاش ٬ همشون سر تا پا یک کرباسن هیچ فرقی نمی کنن فقط اومدن تا امثال منو آزار بدن . الان نفرتم نسبت به این داره به انتها میرسه ٬ دلم نمی خواد ولی داره خستم میکنه ٬ این کارو مجبورم بکنم ٬ دستمو میبرم بالا و با تمام قدرت میزنم توی سرش ٬ خونش رومیزی سفید رو قرمز میکنه . تکون نمی خوره ٬یعنی مرده ؟ آره مرده و من کشتمش ٬ آخه این پشه ها دارن دیونم میکنن.
واژهها از دیدگاه سکوت
ا طو:وسیله نقلیه نقلی که بخار تولید میکنه ٬ صافکاری البسه .
سلام . امیدوارم دوست خوبی بشویم . وبلاگ جالبی داری و پشیمان نمیشوی اگه پیشم بیایی. ایام به کام
سلام
عزیز جون ببخشید که اینهمه دیر اومدم
من واقعا نمیدونستم که سکوت تویی
شرمنده دیگه اینا برای آدم حواس نمیزارن هی ویزویز میکنن
راستی آخر فازه ادم تو چشم یه ... خیره بشه بعد لهش کنه
به خدا قورت نمی دم.