ه   یچکس می آمد  ،  کوتاه تر از بلندی های  مطلق بود .  زانویش را می شد با ترس پوشانید . چشمانش متعاکس دیدن بود . اندوهش بر خلاف رودخانۀ شادی  پارو  می زد . درخشیدند ، تاریک شدم . نجوا کشیدند فریاد ، خاموشی سر دادم . نمی دانستم ندانستن چه می گوید؟ نمی دانستم آن جواب ها پی کدام سئوال  سرک  می کشیدند ؟

 

گیرم تواضع ، دست  بی پناهی  ما  را نگیرد . اما گل در ماست ، کوچۀ تناسب در ماست ، ابر سفید آزادی ، پرندۀ کوچک شادی در ماست.

 

 پرنده کوچک شادی در ماست