ح 
  الا دوباره پاییز برگشته است با لشگری از پروانه های منهزم ، با نیزه های سرنگون شده ارغوان ، با شمشادهای رنگ پریده . شهر به لکنت لاله ها دچار شده است . ناودان می گرید . فوج درختان یائسه در برابر پنجره ها اجتماع کرده اند . گل های مفلوج به نیم تنه خورشید رشک می برند . آفتابگردان تاریکی داریم، شبیه آیینه هایی کدر که چین و چروک خاک را ترجمه می کند .

 

ابر منفعل ، کبوتران خاموش رابر می انگیزاند. در کوچه سپرده خاکستر ست که باد را می روبد . اکنون مردانی که عشقبازی خود را فراموش کرده اند و زنانی که جذام تفاوت دارند و کشتزارهایی  که عفونت گندم را می نوشند و چمن هایی که دچار اوهام علف اند و گوسفندانی که ردپای گرگ را چرا می کنند و شمع مجردی که هرگز تاهل  پروانه ای را اختیار نکرده است و خاکی که تکفل مردگان را نمی پذیرد .

 

خاکی که تکفل مردگان را نمی پذیرد