ب  گذارید نسیم نگاهش خاکستر هستی ام را به دیار افسانه های  کهن برد و از آن پس آرامگاه من ، سینه پیران  قبایل  باشد !

 

بگذارید از من تنها ترانه ای  باقی بماند تا در فصل  شکوفه ها  و نارنج ها مونس عشاق  جوان  و دلدادگان  سفر کرده باشم  و با نام  من ، محبوبان  بیاد  روزگاران  خوش آشتی و دیدار افتند و شعر غربت مرا در شب های  بارانی  مژگان زمزمه کنند ...

 

ای  بهار گمشده  آرزوها ...