ن  می دانم در این دم های آخر آواز ، با کدامین تحریر سوزناک ، ترجمه لبخند های خونین شما باشم ! افسوس دستهایم تاریک است . افسوس کلماتم بارانی اند . افسوس شاخه خشکیده تکلّم من ، از ریشه های سبز تسلی جدا افتاده است . دیگر نمی توانم حنجره ام  را مثل پرهای طاووس کنم .


اکنون کلاغ های  کهن ، روی قصرهای قدیمی خاطره ام نشسته اند . اکنون کسی دیگر دارد به جای من حرف می زند : این کلمات اهل دل من نیستند .


من یک دوره گرد آزادم . من یک شیون منفردم . من یک تابوت میانه روم . آواز من باستانی است . من به راحتی با سازها دوست می شوم . من به راحتی از درختان مینیاتوری بالا میروم برای من نفوذ در قلب خنجر ها آسان است . دلم را از وسط نصف می کنم و به همبازی  مرگم می دهم . زندگی یک نوع کفتر بازی اجتماعی است . زندگی یک نوع سرگرمی ماوراء طبیعی است .

 
زندگی چمدانی است که در فرودگاه ابدیت جا می ماند .