م  ن فکرهای زیادی دارم گاهی احساسات مثل صاعقه بر من فرود می آید ، گاهی هزار تصنیف تازه به ذهنم می رسد ، کم سابقه داشته که به دنبال تخیلی ندوم ، تخیلات همه حرف های  مرا تصدیق می کنند ، تخیلات به رنگ احساسات من اند ، من اگر غمگین باشم  ، هزار نیستان مثنوی به دلم می ریزد ، و حال دریادیده ی کوچکی هستم مثل قطره ای که فامیل بزرگترین امواج اقیانوس است ، واقعاً حالم گرفته ... ، واقعاً از یک بدبختی بزرگی که حتی نامش را هم نمی دانم رنج  می برم  ، من هر لحظه به فراموشی تازه ای دچار می شوم .

 

باز شعر به سراغم آمده است ، و من خسته ام ، صد بار گفتم وقتی بیا که من  آمادگی تکلم داشته باشم ، چه لاقید و بی برنامه است ، شعر گاهی وسط آسانسور یقه ی آدم را می گیرد .

 

این زندگی عرق سگی است .