و زندگی جریان دارد


 
ب
  یشتر مردان بزرگ تاریخ کوچک بوده اند : رویین تنانی  که با پر سیمرغ شمشیر می زدند و با پوست آهو کشتی می گرفتند . دخترکان مینیاتوری برای آن بوجود آمد که تخیل ما به گردش برود . اگر نرمش شعر نکنی ماهیچه نیایشت شل خواهد شد . نمی شود به ضرب رستم در خود حماسه ایجاد کرد . تنها راه باستانی شدن خروس بازی با پهلوانان شاهنامه نیست .


حالا که برایت تاریکی روشن شد و ابهام در وا کرد ، سال روز عزایت را جشن بگیر ! هر وقت دلت تنگ شد غروب را خاموش کن ! هر وقت گلوی آوازت تورم کرد کپسول سه تار بزن ! هر وقت به دعا احتیاج داشتی سحر را بیدار کن ! هر وقت احساس تناسخ کردی خود را به درختی برسان ! گل ها را احترام کن ! گیاهان را بشنو ! تاب ببند به شاخه های بلند روح خود و جسمت را بازی بده !

از مقایسه آفتاب و شمع بپرهیز ! همیشه بهار را تصور کن حتی وقتی دریچه نگاهت قندیل اشک می بندد . حتی وقتی وجودت احتیاج به فانوس دارد . فرض کن همیشه در مزرعه ای قدم می زنی  . فرض کن ضربان قلب خرگوش به تپش گامهای تو بستگی دارد .


این قدر مقید به مطلق نباش ، مطلق هم مقید است .