یک جابه‌جایی


 ا  بتدا قصد داشتم سفرنامه بنویسم ولی بعد از کمی نوشتن تازه فهمیدم که نمی تونم سفرنامه بنویسم چون به نظر من اولین اصل در نوشتن سفرنامه سفر کردن ، که من شامل این حالت نمی شم چون من سفر نکردم .

من از شهر های که رفتیم شاید فقط مقدار خیلی کمی رو به خود شهر ها توجه نشون دادم چون من اصلاً سفر نرفته بودم و بیشتر تجربه های من توی این جابه جایی بین شهرها توی اتوبوس و کمی هم توی مدرسه ها شکل گرفت .

من جابه جایی لذت بخشی رو توی این مدت تجربه کردم ، ابتدا به بروجرد رفتیم و به ترتیب در شهرهای دزفول ، شوشترو اهواز شبها رو موندیم البته اگه جای شهر ها رو اشتباه نکرده باشم چون اول نوشتم هم گفتم که من اصلاً به شهر ها توجه ای نداشتم .

این جایه جای درسهای زیادی به من داد ، با افراد جدیدی آشنا شدم که هرکودومشون یک دنیای جدیدی برای من بودن و این برای من از دیدن شهرها لذت بخش تر بود و توی این آشنایی خوبیهای جدیدتری رو دیدم و از همه مهمتر با یک انسان خیلی خوب آشنا شدم که لذت آخر سفر من رو دو چندان کرد .

توی این سفر خاکستر ، عمورضا ، متال همر با من هم سفر بودن و من با تک تک این دوستام لذت این جابه جایی رو تجربه کردیم ، البته جابه جایی برای من و شاید سفر برای اونها .