عاشق بیچاره


ا
 
مروز غروب در حالی که با عجله از خیابونها عبور می کردم تا خودم رو به سینما برسونم از جلوی فروشگاهی رد شدم که اونجا معشوقه ام هست.


من خیلی معشوق ام رو دوست دارم و فقط سالی چند بار بیشتر نمی تونم باهاش سر یک میز باشم ، آخه مادرم از معشوق ام خوشش نمیاد .


 ولی دیگران نه از روی عشق بلکه از روی حوس معشوقه من می تونه بارها و بارها در سال سر میزشون باشه . ای کاش مادرم میدونست من چقدر عاشق ماهی هستم .



تا ابد ...