انزجار و نفرت
به عمق چشماش خیره شدم ٬ خیلی وقت که این چشمارو میشنایم و تا آخر عمرم هم نمی تونم فراموشش کنم . سر یک میز توی یک کافی شاپ قشنگ با هم هستیم . زندگی رو برام سخت کرده دست از سرم بر نمی داره ٬ یواش یواش احساس میکنم که ازش بیذارم چون داره زجرم میده .دلم می خواد از خودم دورش کنم هر جور شده ٬ نفرتم به حدی رسیده که می خوام بکشمش . ای کاش همدیگرو کمتر میدیدیم تا این مشکلات پیش نمی اومد ٬ ای کاش کمتر به من نگاه میکرد . هر جا میرم جلوی چشم ٬ یا خودش یا دوستاش ٬ همشون سر تا پا یک کرباسن هیچ فرقی نمی کنن فقط اومدن تا امثال منو آزار بدن . الان نفرتم نسبت به این داره به انتها میرسه ٬ دلم نمی خواد ولی داره خستم میکنه ٬ این کارو مجبورم بکنم ٬ دستمو میبرم بالا و با تمام قدرت میزنم توی سرش ٬ خونش رومیزی سفید رو قرمز میکنه . تکون نمی خوره ٬یعنی مرده ؟ آره مرده و من کشتمش ٬ آخه این پشه ها دارن دیونم میکنن.

واژهها از دیدگاه سکوت 

ا طو
:وسیله نقلیه نقلی که بخار تولید میکنه ٬ صافکاری البسه .