و سکوت

 

سکوت   سرشار از سخنان  ناگفته  است

از حرکات  ناکرده

اعتراف  به  عشقهای نهان

و شگفتیهای  بر زبان نیامده

در این  سکوت  حقیقت  ما  نهفته است

حقیقت تو

و من

برای  تو  و  خویش  چشمانی  آرزو میکنم

که  چراغها

و نشانه ها را در ظلماتمان  ببیند

گوشی  که  صداها  و  شناسه ها  را

در بی هوشیمان  بشنود

برای  تو  و  خویش  روحی

که  این  همه  را  در خود گیرد  و  بپذیرد

و زبانی  که  در صداقت خود 

 ما  را  از  خاموشی  خویش  بیرون کشد

و بگذارد  از  آن  چیزها  که  در  بندمان  کشیده است

سخن بگویید

گاه  آنکه ما  را  به  حقیقت  می رساند

خود  از آن  آری است

زیرا  تنها  حقیقت  است  که  رهایی  می بخشد

از بخت یاری  ماست  شاید  که  آنچه می خواهیم

یا  بدست نمی آید

یا  از  دست  می گریزد

از  بخت یاری  ماست  شاید

 

 

 

 

 

اینک آخروزمان

 

 ه  ر کس بخواهد وارد نظام  بوروکراتیک عالم شود ، سرگیجه میگیرد . گیرنده های احساس ، گوشۀ خیابان ها نصب شده اند . کامپیوتر –  این حیوان دست آموز تکنولوژی   که تنها بلد است همه  اوقات  حروفچین ها  بگیرد . علم  می ترسد دوباره دستش برود روی ماشۀ بمبی دیگر . علم ، اکنون لبخند مادران را با کیسۀ پلاستیکی بسته بندی می کند و شیر نوزادان را توی قوطی فلزی در بسته می ریزد . دانشمندان دیگر از هول هیروشیمائی  شدن جهان ، دارند توی دیگ بخار می افتند.

 

جهان در زیر یک لایه نازک اُزُن نفس می کشد . سازمان فرشتگان بی مرز ، ناچار به احداث شیرخوارگاهای صحرائی برای ادامه نسل پلنگ ها شده اند . جامعه اتم شناسان خدا ترس از صنف دوزندگان کلاهک های اتمی خواسته  است تا از نصب دگمه های هسته ای بر پیراهن تمدن ها بپرهیزد .

 

مسخره است ، یک اژدهای  زرد و یک خرس سرخ و یک بوفالوی سفید دارند قانون جنگل جهان را به هم می ریزند و حیات وحش را به نابودی می کشانند . تمام دعواها سر ساختمان فیزیکی عالم است ، عمله های منطق و مهندسین فلسفه ریخته اند روی این یک تکه زمین بی زبان و دود از کله کارخانه ها و آه از نهاد نا آرام جهان در آورده اند . احساسات ، فیزیکی و عواطف شیمیائی شده اند . در نظام پزشکی عالم باید لبهای خود را بلافاصله پس از بوسیدن قیچی کرد و دور

انداخت .

 

چند ملت ، مثل سوسک به جان جهان افتاده اند و بر سر رودخانه ها و جنگل هاآتش می ریزند و کنار آهن پاره ها و آدمکها عکس یادگاری می گیرند . کسی نیست از بشر معاصر بپرسد با این علم و آگاهی چرا از نردبان تمدن سقوط می کند؟

 

 

 

 

 م  ستی سه تا مرحله داره : مرحله اول  مرحله بیداری ذهنه !  زبون سرخ  به  کار  می ندازه   و  به  قول  سقراط  دواخوری  رو  به  یک  محفل  روشن   فکری   بدل  می کنه ! مرحله دوم  شکستن  سدهای  درونی  آدمه  با رها شدن از فکر و خیال  به  مرز فراموشی  نزدیک  می شه  !  مرحله  سوم  رسیدن  به  سرزمین فراموشیه !  فرو رفتن  اسرارآمیزی  به  درون !  یه استراحت  مطلق !  مرگ  موقت !

 

این  سه  مرحله  مستی  یا  شاید سه  مرحله  ...