ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و در پر برگ ترین ناحیه تاکستان ، ملکه انگورها در نجوای پنهان برگ ها تولد می یابد . ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و به یادبود شانه بسری غریب ، قطره ای شبنم بر گونه زیباترین زنبق گلستان فرو می غلطد ، ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و چترگاه شکوفه خیز بادام ، میعادگاه دلداران جوان می گردد ، ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و در دره های نقره رنگ ماهتاب ، پچ پچ عاشقان و خلوت مشتاقان رونق میگیرد .
ساعتی دیگر ، جسمم را در گوشه ای می گذارم و به مساحت ارواحی می شتابم که نگهبانان آتشکده های روشنن ، ساعتی دیگر از خود خارج خواهم شد و همه راههای زمین راخواهم پیمود و همه معبدهای جهان را دیدار خواهم کرد که شاید تو را باز بتوانم ببینم.
ای کاش ...
2 روز و 11 ساعت 4 دقیقه...
می دانم ! میدانم که رستگاری انسان در حذف هزار شعبه ، زنجیر است و زیستار بشری در سایه سار گلهای دانائی است ، می دانم که گلهای سرخ در مسیر تابش ایوانها می رویند و کوهپایه های مغناطیسی عرفان ، معراجگاهی مناسب تر است و آفتاب ، واقعیتی است نورانی که گاه گاه از کنار دریچه ها و سلول ها می گذرد .
من از پرندگان آزاد مهاجر ، پروانه پرست ترم ، من خود نیز به غریزه زیست احترام می گذارم و خود به سایه گلخانه ام معتادم ، دلم برای لالایی لادن ها و زمزمه زنبق ها لک زده است ، می دانم یک من مریم چند مثقال شبنم می دهد و زراعت نگاه در کرانه های دیدار تو تا چه اندازه متبرک است ...
عریان تر از شمشیر در شعله های رقصنده فریاد به آهنگ تازیانه ، سماع خواهم کرد و گونه ام را در تالار مجلل زخم دل به ملاقات سیلی ها خواهم برد ، آنگاه در شیشه های شکسته نگاهت به مرطوبترین شیوه ها خواهم نگریست و هنگامی که ارواح یاغی از زمینه اجسادم برخیزیند و غبار فراموشی بر پرده های زمان بنشیند ، به رسم تصویر از نهانگاه آئینه ها بر خواهم خاست .
مرگ دغدغه ای زیباتر از اظطراب کودکان بادبانی ست ...