ه   یچکس می آمد  ،  کوتاه تر از بلندی های  مطلق بود .  زانویش را می شد با ترس پوشانید . چشمانش متعاکس دیدن بود . اندوهش بر خلاف رودخانۀ شادی  پارو  می زد . درخشیدند ، تاریک شدم . نجوا کشیدند فریاد ، خاموشی سر دادم . نمی دانستم ندانستن چه می گوید؟ نمی دانستم آن جواب ها پی کدام سئوال  سرک  می کشیدند ؟

 

گیرم تواضع ، دست  بی پناهی  ما  را نگیرد . اما گل در ماست ، کوچۀ تناسب در ماست ، ابر سفید آزادی ، پرندۀ کوچک شادی در ماست.

 

 پرنده کوچک شادی در ماست 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آرمین شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ب.ظ http://mr-he.blogsky.com

بازم نفهمیدم! ...

پریدخت شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:30 ب.ظ

سلاااااااااااااااام

خوشحالم که پرنده ی کوچک شادی در توست حسین
امیدوارم اونقدر آب و دونه بش بدی تا زود بزرگ بشه و بال و پر بگیره ... و تا اوج اوج آسمون پرواز ...

رزا پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:09 ب.ظ

سلام!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد