س وگند به آن نیمه شب رمزآلود که اولین شکوفه جهان متولد شد ، سوگند به آن سپیده دم نخستین که آغازگر مشرق ها و مغرب های زمین گردید ، سوگند به ناسروده ترین ترانه آن نی ها که در صلب نیستان ها و رحم بیشه هایند ، سوگند به اشباح گریزان غروبهای بدرقه و بغض گلوگیر شامگاهان وداع .
می دانید روزی در کنار شقایقی به زمین فرو خواهم رفت یا چون سایه ای در سروستان های کهن ناپدید خواهم شد! روزی به همراهی تصویر به دیار آینه ها خواهم رفت یا در گردنه اساطیر به قصه ها خواهم پیوست ، آنگاه بهار می رسد و سبزگان برناپدیدگاه من می رویند و شاخه بادامی که میزبان شکوفه هاست بر مزار من شبنم خواهد چکید .
دل صحرایی مرا قبله گاهی نیست.
قبله گاه؟ ... نمیدانم ... شاید .
سلام
زیبابود... مرسی
سلام دوست عزیز . وبلاگ جالبی داری . اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن.
سلام....مگه میشه تاب آورد؟.....خسته ام...خسته از این درد و تکرار گریه ها...دیگه بریدم....نمیشه تحمل کرد....کسی نیست تا دستم بگیرد....موفق باشید....
در پناه حق.....یا علی...
....
سلام حسین جونم
* حول حالنا الی احسن الحال *
سال نو مبارک .
دل صحرایی
قبله گاهی می طلبد دریایی
تا سیراب کند
عطش لحظه های تنهایی
...
شاد و پیروز باشی .
در تنی که شبنمیست
روی زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگیست
یادگارها کشیده اند