م  ن فکرهای زیادی دارم گاهی احساسات مثل صاعقه بر من فرود می آید ، گاهی هزار تصنیف تازه به ذهنم می رسد ، کم سابقه داشته که به دنبال تخیلی ندوم ، تخیلات همه حرف های  مرا تصدیق می کنند ، تخیلات به رنگ احساسات من اند ، من اگر غمگین باشم  ، هزار نیستان مثنوی به دلم می ریزد ، و حال دریادیده ی کوچکی هستم مثل قطره ای که فامیل بزرگترین امواج اقیانوس است ، واقعاً حالم گرفته ... ، واقعاً از یک بدبختی بزرگی که حتی نامش را هم نمی دانم رنج  می برم  ، من هر لحظه به فراموشی تازه ای دچار می شوم .

 

باز شعر به سراغم آمده است ، و من خسته ام ، صد بار گفتم وقتی بیا که من  آمادگی تکلم داشته باشم ، چه لاقید و بی برنامه است ، شعر گاهی وسط آسانسور یقه ی آدم را می گیرد .

 

این زندگی عرق سگی است .

نظرات 4 + ارسال نظر
بهروز وثوق پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
ای کاش عرق سگی بود بدتر از اونه

عمو رضا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:13 ب.ظ

در مورد این فراموشی که گفتی باید بگویم:
حسین! حسین! ....!

صدر یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:07 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
چقدر نامهربانانه !
موفق باشی
صدر

پرستو پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:57 ب.ظ http://parastou.blogsky.com

تخیلات به رنگ احساسات من اند!
جمله نابی است..به شرطی که با تخیلات احساسات رو تقویت نکرد!
چرا نمی نویسی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد