م
  را ببخش اگر در آیینه نگاه من جز وزش پندارها و بارش خاطر ها نیست ، من از پشت سکوت با تو سخن می گویم و در آوازم همهمه بازارهای جهان نهقته است !

 

آری عمری حلاج وار در ضیافت دارها رقصیدن و روزگاری دراز با فرهاد ، سرگردان در ناله ها و صخر ها بودن ، سرگذشتی به کهنسالی قله ها دارد . تو گوئی افسانه ای هستم که در سینه سنگ نبشته های کهن نقش بسته است ، یا نسیمی ولگردم که به جست و جوی تو در کوچه باغهای تاریخ پیچیده است ...

 

اینک در برابر تو ای شبح نورانی سپیده دم ! ای راز زیبا جز آنکه چون شبنم خاطره ای از گلبرگ دیداری فرو ریزم چه خواهم توانست ! 

 

امشب در این زاویه که من به انحنای زمان ایستاده ام تاریخ و حادثه هایش موج می زنند .

نظرات 3 + ارسال نظر
ملکه برفی پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:46 ق.ظ http://malakeyebarfi.persianblog.com

خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم ... سکوت ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:59 ق.ظ http://saial.blogsky.com

عمو رضا جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:30 ب.ظ

آن نامه ها که نوشتی چه شد که به باد سپردی؟
تو عاشق نبودی مگر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد